مجله کودک 248 صفحه 24

اصرارش کردیم از دم در جلوتر نیامد که نیامد و حاضر نبود حتی به خانه نزدیک هم شود.کمکش کردیم خریدها را بیاورد توی حیاط ولی هرچه کردیم نگاهش به خانه خیره مانده بود. پس آقای حکمت پدربزرگتون و شما اومدین چندسالی رو توی این خونه زندگی کنید؟تازه خوشحال هم هستید؟! پس نشنیدید چه چیزهایی درباره این خونه میگن؟ چطور مگه به نظر من که معرکه است! نه مگه چی میگن؟ میگن این خونه دیو داره بعضی شبها سرو صدای عجیبی از لابه لای درختها به گوش میرسه میگن هرکی بره تو سرداب خونه دیگه زند بیرون نمی­یاد بعضی شبها هم نورهای عجیبی از خونه بیرون می­یاد. هیچ کس نمیدونه این خونه چند سال پیش ساخته شده شما میدونین؟بعضی­ها میگن 100 سال بعضی­ها میگن 1000 سال ؟ پس به قول تو این آقای دیو چطوربا بابابزرگ مامان بزرگ کاری ندارن؟ نکنه تو این چرندیات رو باور می­کنی؟ فقط خدا بهتون رحم کنه. من که حتی یک لحظه هم نمی­­خوام جای شما دوتا باشم بعد با سرعت هرچه تمام­تر خودش را به کوچه رساند و ناپدید شد. سام وسارا باتعجب به خانه نگاه می­کنند، انگار خانه شبیه موجودی شیطانی در آمده که از ورودی سردآب دهان بازکرده و آمده بلعیدن طعمه­ی تازه­ایست. آیا واقعا حرفهای یاشار حقیقت دارد؟ در هفته بعد ادامه ماجرا را ببینید... بچه­ها کار ساخت سفینه­های فضایی را آغاز می­کنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 248صفحه 24