
اصرارش کردیم از دم در جلوتر نیامد که نیامد و حاضر نبود حتی به خانه نزدیک
هم شود.کمکش کردیم خریدها را بیاورد توی حیاط ولی هرچه کردیم نگاهش
به خانه خیره مانده بود.
پس آقای حکمت پدربزرگتون و شما اومدین چندسالی رو توی این خونه زندگی
کنید؟تازه خوشحال هم هستید؟!
پس نشنیدید چه چیزهایی درباره این خونه میگن؟
چطور مگه به نظر من که معرکه است!
نه مگه چی میگن؟
میگن این خونه دیو داره بعضی شبها سرو صدای عجیبی از لابه لای درختها
به گوش میرسه میگن هرکی بره تو سرداب خونه دیگه زند بیرون نمییاد
بعضی شبها هم نورهای عجیبی از خونه بیرون مییاد. هیچ کس نمیدونه این
خونه چند سال پیش ساخته شده شما میدونین؟بعضیها میگن 100 سال
بعضیها میگن 1000 سال ؟
پس به قول تو این آقای دیو چطوربا بابابزرگ مامان بزرگ کاری ندارن؟
نکنه تو این چرندیات رو باور میکنی؟
فقط خدا بهتون رحم کنه. من که حتی یک لحظه هم نمیخوام جای شما دوتا باشم
بعد با سرعت هرچه تمامتر خودش را به کوچه رساند و ناپدید شد.
سام وسارا باتعجب به خانه نگاه میکنند، انگار خانه شبیه موجودی شیطانی در
آمده که از ورودی سردآب دهان بازکرده و آمده بلعیدن طعمهی تازهایست.
آیا واقعا حرفهای یاشار حقیقت دارد؟ در هفته بعد ادامه ماجرا را ببینید...
بچهها کار ساخت
سفینههای فضایی را آغاز
میکنند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 248صفحه 24