مجله کودک 29 صفحه 11

دزدی به گرگی گفت: «ما که هر دو دزدیم، بیا با هم شریک باشیم.» گرگ قبول کرد و با هم رفتند دزدی. دزد سر چوپان را گرم کرد و گرگ یک گوسفند چاق و پروار را دزدید. روز بعد گرگ به کشاورزی حمله کرد و آن طرف دزد، گاو کشاورز را دزدید. گرگ که به عمرش گاوش ندزدیده بود آنقدر خوشحال شد که دندانهای تیزش درازتر شد. روز و روزگار دزد و گرگ بهتر و بهتر می­شد تا این که یک روز دزد به گرگ گفت: «اگر تو مثل یک سگ بشوی، می­توانیم توی شهر برویم و هر چه خواستیم بدزدیم.» گرگ گفت: «چطوری مثل سگ بشوم؟» دزد چند تا رنگ مو، با چند تا شامپو، با یک قیچی دزدید و گفت: «حالا ببین چه سگی درست می­کنم!» دزد موهای سیاه و زشت گرگ را با رنگ مو خوشگل و قشنگ کرد، بعد با شامپویی که موها را نرم می­کرد، داستان دوم دزد و گرگ موهای سیخ سیخ گرگ را نرم و لطیف کرد، بعد با قیچی دندان و ناخنهای تیز او را کوتاه کرد و گفت: «هاپ هاپی جان چطوری؟». اسم گرگ شد «هاپ هاپی» و با دزد به دزدی رفتند. یواش یواش گرگ یاد گرفت، خودش موهایش را رنگ کند و نرم کند و دندان و ناخنهایش را کوتاه کند. روزی گرگ با خودش گفت: «چرا من هر چه می­دزدم، باید با دزد نصف کنم؟» گرگ پرید و دزد را پاره پاره کرد و او را خورد. حالا گرگ واسه خودش هم گرگ­بود، هم سگ، دزدی هم که حسابی بلد بود. گرگ رفت و شد سگ بزرگترین گلۀ روی زمین. و چه به روز بز و برّه و گوسفندها آمد، خدا می­داند!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 29صفحه 11