
عکسهایی با بوی گلاب
تصویرها از: اویس طوفانی اصل
من هر وقت به محرم، به شهادت، به امام حسین و به کربلا فکر میکنم، یاد
شبهایی میافتم که دستم را به دستان پدربزرگ میدادم و او مرا به مجلس عزاداری
میبرد. من می خوابیدم و پدربزرگ تا انتهای شب گریه میکرد.
من هر وقت به یاد امام حسین میافتم، خاطره شبهایی برایم زنده میشود که با
اصرار از خانه بیرون میرفتم تا زنجیر بزنم، اما توی هیات همیشه
زنجیر را به کسانی میدادند که قدشان بلندتر بود و به خاطر همین
هیچ وقت زنجیر به من نمیرسید و مجبور بودم در انتهای
دسته عزاداری، همراه بقیه باشم.
محرم، مرا به یاد پیراهن مشکی کوچکی
میاندازد که محرم به محرم از چمدان بیرون
میآید، حالا من بزرگتر شدهام، اما هنوز
محرم برایم با خاطراتش زنده است.
چهل روز از ایام عزاداریهای
حسینی میگذرد. آنچه
میبینید گوشهای کوچک از آن
خاطرات است به زبان تصویر.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 31صفحه 10