
نه! بگو بگو!
بله! چند سال پیش من رفتم
خواستگاری تهمینه دختر حاکم
کشور سمنگان ! یادش بخیر !
می دونم ! عکس عروسی تون اینجاست
روی طاقچه است رستم خان !
اه، بله جات خالی شام به همه شیرین
پلو دادیم... چقدر مادر عروس غر زد
که گوشتش خوب نپخته !
بگذریم ! من بعد از ازدواج
کار داشتم و باید بر می گشتم ایران
می دونی که... مطبم خالی مونده
بود...
بیا تهمینه، وقتی پسرمون دنیا
اومد این رو ببند به بازوش تا از
من یادگاری داشته باشد !
این که قوطی کبریته ! واسه بچه خطر داره !
خلاصه نشان رو دادم و
تنهایی برگشتم ایران !
مجلات دوست کودکانمجله کودک 31صفحه 19