مجله کودک 326 صفحه 10

شروعی برای یک دوستی بزرگ امیرمحمد لاجورد دانش آموزان : «خانم ، ما بگیم؟ ... خانم ، ما بگیم؟ ...» معلم : «یه دقیقه صبر کنین ببینم ، محمد ، چرا تو دستت رو بلند نمی کنی؟ جواب شو بلند نیستی؟ مدتیه که درس هات خیلی افت کرده ، نمره ی امتحان هفته ی پیشت هم که اصلا خوب نشد ، پاشو ببینم ، برو پای تخته ... » ... بیا ، اینو حساب کن.» محمد : «خانم ، می شه که ما هفته ی بعد بیایم پای تخته و مسئله حل کنیم؟» معلم : «به جای این حرفا حواست رو خوب جمع کن ، اصلا سخت نیست ، خیلی هم آسونه.» دو دقیقه بعد چند تا از دانش آموزان : «خانم اجازه؟ ما بیایم حل اش کنیم خانم؟» معلم : «نخیر ، اجازه بدین خودش حل می کنه ، پس چی شد جانم؟ کاری نداره که.» محمد خداخدا می کرد تا هرچه زودتر خانم معلم شان اجازه دهد تا او برود و سرجایش بنشیند. آخر در این جور مواقع فضای کلاس برای آدم خیلی سنگین می شود. خیلی بده که آدم ، پای تخته سیاه ، گچ به دست ، همینطور معطل بماند و از معلم اش خجالت بکشد. اما از همه بدتر ، خنده های بچه هاست که ... معلوم هم نیست برای چه می خندند. بچه ها می خندند اما در بین آنها ، امیر تنها کسی بود که نمی خندید ، چرا که دلیلی برای خندیدن آنها نمی دید. موتور این هواپیما از نوع آلیسون 12 سیلندر بود. حداکثر سرعت هواپیما 666 کیلومتر در ساعت و وزن آن بدون بمب 5806 کیلوگرم برآورد شده

مجلات دوست کودکانمجله کودک 326صفحه 10