مجله کودک 326 صفحه 12

بلند شو دیگه ، بلند شو برویم کتاب و دفترمون رو بیاوریم و از همین الان شروع کنیم. بپر پسر. » هفته ها گذشت و در طی این مدت، امیر از هر فرصتی استفاده کرد تا به محمد در یادگیری درس هایش کمک کند. معلم : «خب ، حالا می خوام یه مسئله بهتون بدم ، ببینم کی حاضره داوطلب بشه تا بیاد پای تخته و حل اش کنه؟» دانش آموزان : «خانم ، ما ... خانم اجازه ، ما ...» معلم : «به به ، دست جناب محمدخان هم که رفته بالا. خوشحالم کردی. برو پای تخته ببینم چکار می کنی ، این جور که از چشمات می خونم پیداست که خیلی حاضر و آماده ای.» این بار سر محمد به پایین خم نشده بود. لب هایش را هم به هم نمی فشرد. برعکس ، یک لبخند هم رو لب هایش سبز شده بود. حالا ، این که توی دل اش چقدر احساس شادی می کرد ، بماند. معلم : «خب بچه ها ، حالا وقت چه کاریه؟ حالا که باید بخندین و سروصدا کنین ، پس چرا ساکتین؟ وقت شه که دستاتون بیان بالا و برای محمد یه دست جانانه بزنن ، بارک الله محمدجان ، آفرین.» دفعه ی پیش که محمد پای تخته بود ، همه بچه ها می خندیدند ، به جز امیر. امروز ، امیر هم با بقیه بچه ها می خندد. دوستی ها ، چه قشنگ اند ، نه؟ هواپیمای «مارتین 26B» ، محصول دیگر صنایع هوایی آمریکا بود که سرعت زیادی در نشست و برخاست داشت. اتاقک رادیویی هواپیما سر خلبان جای گرفته بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 326صفحه 12