مجله کودک 330 صفحه 17

میانهی کوه شکاف برداشت و باز شد. مردها شگفتزده شدند. غبار خوابید. کوه آرام شد. شتری سرخمو. با تلاش خود از میانهی کوه بیرون کشید. سپس صدایی داد و رو به آنها ایستاد. نمایندهی آن هفتاد نفر با اضطراب و هیجان گفت: «ای صالح، خدای تو چه زود به خواستهی ما جواب داد. اکنون از او بخواه فرزند این شتر را به دنیا بیاورد.» صالح دعا کرد. کودک شتر سرخمو به دنیا آمد. حالا چشمهای همهی آنهفتاد مرد، خیس اشک بود. صالح پرسید: «ای بزرگان، آیا خواستهی دیگری هم دارید؟» آنها یکییکی جلو آمدند و هر کدام حرفی زدند. - ما به تو و خدایت ایمان آوردیم. - خدای تو هم میشنود، هم داناست! - اکنون ما به میان قوم میرویم و این معجزهی بزرگ را برای آنها تعریف میکنیم. سپس از آنان میخواهیم که به تو ایمان بیاورند. صالح خدا را شکر کرد. بزرگان قوم به طرف شهر حجر پا تند کردند. آنها هنوز به شهر نرسیده بودند که وسوسهی حرفهای شیطان شدند. هر کسی چیزی گفت: بگو مگو بالا گرفت. سرانجام وقتی آنها به دروازهی شهر نزدیک شدند، ایستادند. شصتوچهار نفرشان جلو افتادند و گفتند: «همهی اینهایی که امروز دیدیم جادوگری بود. صالح دروغگوست. او خدایی ندارد. ما باور نمیکنیم.» امّا آن شش نفر دیگر جواب دادند: «ما به صالح ایمان داریم و این خبر مهّم را به گوش مردم میرسانیم.» شش مرد دوست صالح، از راهی دیگر حرکت کردند. کمی که رفتند یک نفرشان ایستاد و گفت: «من هم پشیمان هستم. شما بروید. من به حرفهای صالح باور ندارم.» اسم او «قدّار» بود. او راهش را به سمت آن شصتوچهار نفر کج کرد. امّا آن پنج خداپرست پشیمان نشدند و پا به شهر حجر گذاشتند. نام رز: پریما بالرین ارتفاع بوته: 90 سانتیمتر تیپ: بوتهای گل درشت استقامت گل: بسیار مقاوم زمان گلدهی: تابستان تا پاییز

مجلات دوست کودکانمجله کودک 330صفحه 17