مجله کودک 330 صفحه 35

او دوخت. مدتی خیره نگاهش کرد. و بیهیچ پاسخی سر را به زیر انداخت. محمد به میان زنان و کودکانی که خاموش و غمگین پاهای عریانشان را در ماسههای داغ صحرا فرو میکردند و پیش میرفتند رفت و به چهرهی تکتکشان خیره شد. امّا مادرش را ندید. نه مادرش را دید و نه پدر و خواهر و برادرهایش را. بغضش ترکید. روی شنهای داغ نشست و با صدای بلند گریه کرد. تا آنجا که میتوانست بلند میگریست؛ تاش اید مادرش صدای گریهاش را بشنود و به سراغش بیاید. امّا صدا در هیاهوی شنها گم میشد. محمد مدتی گریست و بعد به افق، به جایی که تصور میکرد خانهشان آنجاست، خیره ماند. شنهای صحرا، دست در دست باد، به آسمان پر میکشیدند و ناامید خود را به زمین میکوبیدند امّا هیاهو بیفایده بود. همسایهها رو به سویی نامعلوم میرفتند و قصد بازگشت نداشتند. محمد که پای همراهی با آنها را نداشت، مدتی آهسته به دنبالشان رفت و وقتی همه را در خیال خود غوطهور دید از آنها فاصله گرفت؛ و ناگهان به سوی افق دوید. او مستقیم به طرف خورشید میرفت و خورشید آرام آرام خودش را پایین میکشید و به روی محمد آغوش میگشود... بخشی از قصّهی خانه در انتظار بود که خواندید، ادامه قصّه را در کتاب که به بهای 180 تومان چاپ و منتشر شده بخوانید و دنبال کنید. نام رز: (چست نوت) ارتفاع بوته: 2 متر تیپ: وحشی استقامت گل: بسیار مقاوم زمان گلدهی:تابستان، گل دهی در پاییز

مجلات دوست کودکانمجله کودک 330صفحه 35