او کرده پارو این برفها را یخ کرده دستش از سوز و سرما با اینکه کارش خیلی زیاد است از خندههایش پیداست شاد است ای کاش میشد خورشید باشم بر دست بابا گرما بپاشم او از ایوا میخواهد که به داخل بیاید.