مجله کودک 372 صفحه 17

رگبار آتشین بود همواره پاسخ ما آن روزها، ستمگر میکشت لالهها را مرگ کبوتران را با چشم خویش دیدیم آن روزها ، من و تو در کوچهها دویدیم با چشم خویش دیدیم گلها به خون تپیدند شبباوران، سحر را با دست مرگ چیدند آن روزها، من و تو خواندیم «فصل خون است» پس آنها به طبقهی زیرین سفینه که محل قرارگرفتن سفینههای یک یا دونفره است میروند

مجلات دوست کودکانمجله کودک 372صفحه 17