
ییلاق پدربزرگ
شوریک با سر و صدا به طرف ماهی پرید ماهی، پشتکوارویی زد و از دستش فرار کرد. چیزی نمانده بود که دوباره خودش را به آب برساند، امّا شوریک فرصت نداد و مثل یک گربهی فرز و چابک، چنگ زد و او را گرفت. کولیا شیشهی مربا را از آب رودخانه پر کرد و به طرف شوریک گرفت. شوریک، ماهی را توی شیشه انداخت و فریاد زد: «این یک ماهی خار داره!» و این را گفت: شروع کرد به وارسی کردن ماهی!
- آره! من مطمئنم که خودشه! نگاه کن! خارهاش را ببین! این ماهی را به میدهی؟
- باشه، مال تو! ولی عجله نکن! ما باز هم ماهی میگیریم.
کولیا و شوریک، چند ساعتی کنار رودخانه ماهیگیری کردند. رودخانه پر از ماهیهای ریز و درشت و رنگارنگ بود. تا نزدیک غروب، شش تا ماهمی خاردار کوچک، چهار تا ماهی ریز قنات و یک خورشید ماهی کوچک به قلّاب افتادند. هوا کمکم داشت تاریک میشد که بچّهها به طرف خانه راه افتادند. شوریک، شیشهی ماهیها را برداشته بود و اجازه نمیداد کولیا به آن دست بزند او از خوشحالی
موضوع تمبر: بنای تاریخی مراکش
قیمت: 2 واحد
سال انتشار: 1956
مجلات دوست کودکانمجله کودک 394صفحه 16