
-: مراقب مغازه باش اما دور و برها هستیم ....
« حسن آقا . سلام . یک جعبه خرما بدهید.»
مهسا: « لطفا خرمای خوب بدهید . »
حسن آقا : « همه خرماهای ما خوب است.»
-: «خوب خوبه را بدهید....»
دایی: « همان جاست ....
خوب نگاه کن ، تو امروز خیابانی پر از ماشین می بینی ، من خیابانی ....
آن روز ، جمعه بود، جمعه ای خونین ، پر بود ازمردم ، شعار ، شجاعت ، صدای گلوله ، بوی باروت ، فریاد ، خون ....
دلم می خواست آن روزها من هم کنار دایی بودم و گوشه هایی از خاطراتش مال من می شد.
چقدر دلم میخواست می دانستم روی هر تکه از این زمینی که راه می رویم چه آرزوهایی به خاک افتادند. دایی جان ، راستی جای من آن روزها چقدر خالی بود؟
دایی: «مهسا ، بلند شو خرما را بین مردم پخش کن.
... بفرمایید ... یادتان هست امروز 17 شهریور است و این جا هم خیابا ن 17 شهریور ؟ فاتحه یادتان نرود .»
موضوع تمبر: همه با هم به سوی آزادی قدس
قیمت : 5 ریال
سال انتشار : ندارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 399صفحه 37