مجله کودک 399 صفحه 37

-: مراقب مغازه باش اما دور و برها هستیم .... « حسن آقا . سلام . یک جعبه خرما بدهید.» مهسا: « لطفا خرمای خوب بدهید . » حسن آقا : « همه خرماهای ما خوب است.» -: «خوب خوبه را بدهید....» دایی: « همان جاست .... خوب نگاه کن ، تو امروز خیابانی پر از ماشین می بینی ، من خیابانی .... آن روز ، جمعه بود، جمعه ای خونین ، پر بود ازمردم ، شعار ، شجاعت ، صدای گلوله ، بوی باروت ، فریاد ، خون .... دلم می خواست آن روزها من هم کنار دایی بودم و گوشه هایی از خاطراتش مال من می شد. چقدر دلم میخواست می دانستم روی هر تکه از این زمینی که راه می رویم چه آرزوهایی به خاک افتادند. دایی جان ، راستی جای من آن روزها چقدر خالی بود؟ دایی: «مهسا ، بلند شو خرما را بین مردم پخش کن. ... بفرمایید ... یادتان هست امروز 17 شهریور است و این جا هم خیابا ن 17 شهریور ؟ فاتحه یادتان نرود .» موضوع تمبر: همه با هم به سوی آزادی قدس Ÿ قیمت : 5 ریال Ÿ سال انتشار : ندارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 399صفحه 37