مجله کودک 402 صفحه 36

نوشته : مژگان بابا مرندی امیر محمد لاجورد مسعود: «حالا چه کار کنم؟ رویم نمی شود نمره ی بدم را به پدر نشان بدهم وامضا بگیرم.» مهرداد:« می دانم چه حالی داری. منهم اگر این نمره یازده را آورده بودم رویم نمی شد . پیش پدربروم . » مسعود:« مردانگی کن، برادری کن و تو ورقه را ببر و امضا بگیر.» مهرداد : « من؟ آخر چرا من ؟!....» مهرداد:« باور کن چشم های پدر را که دیدم نتوانستم.» محمود : «شاید من بتوانم مشکل تانرا حل کنم.» مسعود: « خیلی ممنون . ما سابقه کمک کردن های شما را داریم و خواهش مان از حضراتعالی این است که کمک نکنید. دو تا آدم به این بزرگ ، دوساعت است که سر یک امضاء غصه می خورند الان به اتاقم می روم ومشکل شان راحل می کنم تا خوشحال شوند . کاری ندارد. محمود: « بفرمایید ، خوشحال شدید؟» مسعود: نه ، نه ، نه ... باورم نمی شود. محمود جان . قربانت بروم ، مگر نگفتم کمک نمی خواهم......» نمی فهمم این ها چرا این قدر ناراحت شده اند؟ اگر شبیه امضای پدر نشده است این هم راه دارد. الان دوستش می کنم. مسعود قول بده ناراحت نشوی اما ، راستش محمود رفته وبغل امضایی که کرده است نوشته این امضای پدرم است.» مسعود: « چی؟ جدی نمی گویی ! خدای من ! بدو برو هر چه زودتر ورقه ام را ازدست او بگیر.دارد گریه ام می گیرد. Ÿ موضوع تمبر: سری دو تایی سال اسب Ÿ قیمت : 20 واحد Ÿ سال انتشار : 1990

مجلات دوست کودکانمجله کودک 402صفحه 36