مجله کودک 37 صفحه 12

توی عروسی چی تا به حال گنجشکی را دیدهاید که گریه کند، مملی آن طوری گریه میکرد و میگفت: تو عروسی چی میخورند؟ من هم به عروسی میآیم. تو عروسی چی میخورند». بیبی خانم، مادر مملی یک مشت آب نبات رنگ به رنگ تو جیب او ریخت و گفت: «گنجشک کوچولو جان! بچهها را نمیشود به عروسی برد...». بابای مملی چند تـا شکـلات خوشمزه به او داد و گفت: «گنجشک که گریه نمیکند بچه جان! ما زود از عروسی برمیگردیم.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 37صفحه 12