مجله کودک 37 صفحه 13

آقا بزرگ خم شد، سر مملی را به روی سینهاش گرفت و گفت: «حالا که مملی را به عروسی نمیبرید، من هم نمیآیم؛ آخه بچهها و گنجشکها، عروسی را دوست دارند....» بیبی سوار یک الاغ شد و بابا سوار یک قاطر و به طرف خانة عروس را افتادند. آقا بزرگ یک لقمه حلوای شیرین به مملی داد و گفـت: «ممـلی جان غصه نخور! برو با مرغ و خروس و جوجه بازی کن. من هم بروم برای گاو و گوسفند و بز و الاغ و اسب یونجه بریزم...». چشم مملی به بیبی و بابا بود. آقا بزرگ به طویله رفت. مملی با غم و غصه پیش جوجه فکلی که تو حیاط بازی میکرد، رفت. رو به روی او نشست و گفت: «جوجه فکلی! اگر به عروسی بروی چی میخوری؟». جوجه فکلی به انگشتهای مملـی نـوک زد و گفت: «جیک و جیک، جیک و جیک و جیک و جیک؟ یعنی کی عروس باشد و کی داماد؟». لبخندی روی لبهای مملی نشست. مرغ قد قدا تا حرف عروسی را شنید، بدو بدو آمد و گفت: «قد قد قدا؟ قدی قدی قـدا؟ یعنی کو عروس؟ کو داماد؟». مملی گفت: «مرغ قد قدا، اگر به عروسی بروی چی میخوری؟». مرغ قد قدا با نوکش یک نخ را از شلوار مملی کند، به دور حیاط دوید و قد قد کرد. مملی گفت: «وای چه عروسی! جوجه فکلی سر انگشتهای مرا میخورد و مرغ قد قدا نخ شلوارم را!». بعد با صدای بلند گفت: «آی خروس قوقولی! اگر به عروسی بروی، چه میخوری؟» خروس قوقولی که بالای دیوار ایستاده بود، کاههای لب بام را با نوکش کند، به حیاط پرید و گفت: «قوقولی قوقو؟ قولی قولی قوقو؟ یعنی دایره و دنبک کو؟ ساز و دهل کو؟» مملی خندید. خروس قوقولی یک پر کاه به نوکش گرفت و آن را مزه مزه کرد. صدای آقا بزرگ از تو طویله آمد. انگار با اسبش حرف میزد. یکدفعه بز زنگولهدار از طویله بیرون آمد، به طرف مملی دوید و گفت: مع مع مع؟ مع بع مع بع؟ یعنی عروسی شده؟ پس کو بزن و بکوب؟». مملی مشتی آب نبات جلو او گرفت و گفت: «بز زنگولهدار!اگربه عروسی بروی، چه میخوری؟».بز زنگولهدار زبانش را تو کف دست مملی چرخاند و دو تا آب نبات برداشت. مملی قلقلکش آمد. بع بعی، با موهای حنایی از طویله به حیاط دوید و گفت: «بع بع بع؟ اُمبع بع بع؟ یعنی کی گفت عروسی؟ کو عروس خانم». مملی، بع بعی را به بغلش گرفت و گفت: «بع بعی خانم! اگر به عروسی بروی چه میخوری؟». بع بعی موهای مملی را بو کرد و زبان زد. مملی قاه قاه خندید و گفت: « موهای مرا مـیخوری؟». آقا بزرگ از تو طویله با صدای بلند گفت: «آی مملی کوچولو! گاو ماع ماعی هم عروسـی را دوست دارد.» گاو ماع ماعی با شاخهای بلندش از طویله بیرون آمد و گفت: «ماع ماع ماع؟ یعنی پس کو سرو صدای عروس؟» مملی یک لقمه حلوا جلو او گرفت و گفت: «گاو ماع ماعی! اگر به عروسی بروی چه میخوری؟». گاو ماع ماعی حلوا را بلعید و خورد و دمش را تکان داد. مملی به طرف طویله دوید و گفت: «عرعری الاغ! تو عروسی را دوست نداری؟». عرعری الاغ آهسته از طویله بیرون آمد و گفت: «عر عر عر! عرو عرو عر! یعنی عروسی که بیساز نمیشود! عروسی که بیآواز نمیشود!». عرعری الاغ آواز خواند. ملی چند تا شکلات جلو او گرفت و گفت: «چه خوب آواز میخوانی! اگر به عروسی بروی، چه میخوری؟». الاغ همة شکلاتها را قاپ زد و آنها را خورد. مملی به پشت الاغ پرید و با صدای بلند گفت: «بز زنگولهدار، بع بعی خانم، خروس قوقولی، مرغ قدقدا، جوجه فکـلی، گاو ماع ماعی! بیایید به عروسی برویم!».

مجلات دوست کودکانمجله کودک 37صفحه 13