آن روز محمد از نگاهش بر چهره دشت نور پاشید از پشت تمام تیرگیها خورشید به روی دشت خندید از دعوت آسمانی او آرام علی زجای برخاست او گفت پس از غروب خورشید این رود زلال حکفرماست غدیر رودابه حمزه ای