
ننه
کلا
ننه کلاغه بال زد و یک شاخه پایینتر نشست و گفت: «فکر بدی نیست.»
همه گفتند: «چی؟»
ننه کلاغه گفت: «این که بچهها هم پلیس بشن؛ اما فعلا باید یک حیوون بزرگتر رو انتخاب
کرد و آموزش داد، بعد کم کم بریم سراغ بچهها.»
می مو از خوشحالی چهار تا پشتک زد و از یک درخت رفت
بالا و تاپ خورد و هی داد زد: «آفرین ننه کلاغه، آفرین ننه کلاغه.»
عمو زحمتکش و خانم قورباغه مخالف بودند. خانم قورباغه
میترسید که برای دخترش اتفاقی بیفتد؛ ننه کلاغه گفت:
«رای گیری میکنیم. هر کس موافقه، دستش رو ببره بالا.»
جز عمو زحمتکش و ننه کلاغه همه دستشان را بالا
بردند.
بعد از رای گیری، ننه کلاغه گفت: «حالا باید ببینیم چه جوری
میشه آقا خرسه رو آموزش داد.
سنجاب گفت: «باید بفرستیمش شهر.»
آقا خرسه فوری گفت: «نه من شهر برو نیستم، خوشم نمیآد.»
عمو زحمتکش گفت: «اگر بشه به آقاخرسه مقررات راهنمایی
و رانندگی رو همین جا آموزش داد، خیلی خوب میشه.»
خاله میمون گفت: «چه جوری؟»
عمو زحمتکش گفت: «نمیدونم، شاید بد نباشه که بریم از شهر
یک پلیس بیاریم اینجا تا همه چیز رو بهمون یاد بده.»
بچهها جیغ و داد راه انداختند و گفتند: «آخ جون، یک پلیس میآد
اینجا با لباس خوشگلش.»
سنجاب گفت: «ولی چه جوری میخواهید یک پلیس بیارید
اینجا؟»
ننه کلاغه گفت: «باید بریم شهر صحبت کنیم. من و
عمو زحمتکش میریم.»
خُرخُر دم گوش آقا خرسه گفت: «بابایی وقتی پلیس
شدی و لباس پلیسها رو گرفتی، میدی منم بپوشم، مخصوصاً کلاهش رو.»
آقا خرسه یواش گفت: «هیس س! آره بهت میدم، هیچی نگو.»
آقا خرسه هم رفت توی فکر وقتی خودش را توی لباس پلیسی با
یک سوت قشنگ دید کلی کیف کرد.
قرار شد روز بعد ننه کلاغه و عمو زحمتکش راهی شهر
شوند و برای جنگل یک پلیس معلم بیاورند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 73صفحه 31