
آقا خرگوشه جهید روی یک سنگ و گفت: «گمونم من بدونم چه اتفاقی افتاده.»
همه با هم گفتند: «چه اتفاقی؟»
خُرخُر که خیلی نگران شده بود، هیکل تپلش را کشاند طرف آقاخرگوشه و در حالی که گریهاش گرفته
بود، گفت: «چی شده، چه بلایی سر بابام اومده؟»
خورخور پسر آقا خرگوشه دلش برای خُرخُر سوخت و رفت جلو و دم او را ناز کرد و گفت: «حالا غصه
نخور.»
آقا خرگوشه ساکت بود. سنجاب به آقا خرگوشه گفت: «بهتره هر چی میدونی، زود بگی، این جوری
همه نگران میشن.»
آقا خرگوشه، گوش درازش را خاراند و گفت: «من فکر میکنم، فکر میکنم که....»
آقای پلیس که خیلی ناراحت شده بود، گفت: «بهتره زودتر فکرت رو بگی، چون اعصاب من حسابی
داره خرد میشه.»
آقا خرگوشه گفت: «من فکر میکنم که آقا خرسه از امتحان ترسیده!»
تا آقا خرگوشه این حرف را زد، خُرخُر پرید و پاهایش را کوبید زمین و گفت: «نه خیر،
نه خیر بابای من ترسو نیست، بابای من شیره.»
قورقوری خندید و گفت: «بابای تو که شیر نیست، بابای تو خرسه.»
خُرخُرگفت:«بگذار بابام بیاد، بهش میگم که پشت سرش چی گفتید،
اون وقت حساب همهتون رو میرسه.»
ننه کلاغه که تا آن موقع ساکت بود، گفت: «آقا خرگوشه،
چرا فکر میکنی که آقا خرسه از امتحان ترسیده. امتحان
که ترس نداره.»
خاله میمون یواش که خُرخُر نشنود، گفت: «البته
از آقا خرسه بعید نیست.»
آقا خرگوشه گفت: «دیروز من آقا خرسه رو کنار
رودخونه دیدم؛ یک گوشه نشسته بود، رفته بود تو فکر.
من رفتم جلو و گفتم: «چی شده آقا خرسه، چرا تو فکری؟»
اون گفت: «هیچی، بعد که اصرار کردم گفت: «آقا خرگوشه
نمیدونی چه میوهای جلوی ترس رو میگیره» گفتم: «ترس از چی؟
گفت: «از امتحان».... برای همینه که فکر میکنم آقا خرسه از امتحان
ترسیده.»
آقای پلیس گفت: «عجب! این جوری آقا خرسه میخواد بشه
پلیس .... نه فایده ندارد پس من دیگه بر میگردم.»
ننه کلاغه رفت روی سر ماشین آقای پلیس نشست و گفت: «کجا؟
من که نمیگذارم برید.»
آقای پلیس گفت: «من یک ماه وقت گذاشتم تا مقررات رو یاد این آقا خرسه بدم، جونم بالا
اومد.»
بعد به تابلوی جاده پیچ دارد، اشاره کرد و گفت: «این تابلو رو بهش نشون میدم، میگم
این چیه، میگه جاده مار داره. تابلوی عبور عابر پیاده رو بهش نشون میدم، میگم این چیه؟
میگه دست بچهتون رو بگیرید.»
(ادامه دارد)
مجلات دوست کودکانمجله کودک 76صفحه 29