مجله کودک 77 صفحه 4

امیر شیوخ، 8 ساله، از جهرم محسن بیرجانی،11ساله از اهواز صرفه جویی مرد خسیسی به همرا ه همسر و تنها دخترش در یکی از ساختمانهای مرتفع زندگی می­کردند. روزی روی پشت­بام رفت تا آنتن تلویزیون را درست کند. یکی از پاهایش لغزید و پایین افتاد. همین که به پنجرۀ آشپزخانۀ آپارتمان خودش رسید، با فریاد به همسرش که مشغول آشپزی بود گفت: فقط برای دو نفر غذا درست کن نه سه نفر! سکوت شخصی که عاشق سکوت و آرامش بود، یک نوار ضبط صوت خالی خرید. دوستش که از او بیشتر عاشق سکوت بود، نوار را ازاو گرفت تا برای خودش ضبط کند! من یک قاصدک در کوچه دیدم آن را برداشتم زودی دویدم در خانۀخود قایمش کردم آن را به مامان نشان ندادم وقتی که شب شد مامانم خوابید آن را برداشتم رفتم به حیاط بعد از چند لحظه دعایی کردم بعدش هم او را رهایش کردم مرضیه اکبری­فر کلاس دوم از تهران چند لطیفه فرستنده: مرتضی خواجه­ایم، 8 ساله، از سبزوار کار خیر دو نفر دربارۀ کار خیری که در زندگیشان انجام داده بودند، با هم صحبت می­کردند، یکی از آن دو گفت: من زندگی یک انسان را نجات داده­ام! دوّمی پرسید: چگونه این کار را کردی؟ اوّلی گفت: روزی به بخیلی برخوردم. به او گفتم: اگر صد درهم به تو بدهم چه میکنی؟ گفت: از خوشحالی می­میرم! من هم ندادم تا نمیرد... و به این ترتیب جانش را نجات دادم. مریض باهوش مردی از مریضی پرسید: چرا داروهایت را پنج دقیقه زودتر از وقتش می­خوری؟ مریض جواب داد: می­خواهم میکروبها را غافلگیر کنم!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 77صفحه 4