
هی چی کار میکنی؟ این که
پول نداره؟!
نداشته باشه، نمیبینی از انگشتش داره خون
میآد؟
ببینم مگه نمیخواستی چسبات فروش بره بتونی
بری کنار سفره هفت سین؟
ببخشید رئیس ... تقصیر این شد من
نمیخواستم انگشتمو ببندما!
آخه چطور ممکنه آدم
همچین صحنهای رو
ببینه و دلش بیاد...؟!
من دیگه از خجالت ذوب شدم!!
تازه، [..............]*
خدایا داره
از این گریههای مدل کارتون ژاپنیام میگیره!
* اینجا پسرک حرفهای بسیار دردناکی میزند از این
قرار که : «خانه و خانواده ندارد و شبها گوشه خیابان
میخوابد و سفره هفت سین را هم همانجا میاندازد. »
البته به دلیل این که شب عیدی غمگین نشوید حرفهایش را حذف کردیم!
اَاَاَاَ من چه نادونم
ببخشید رئیس من دیگه
یه کشکی خوب هستم؟
آره بابا برو معاون!
مجلات دوست کودکانمجله کودک 77صفحه 18