مجله کودک 77 صفحه 18

هی چی کار می­کنی؟ این که پول نداره؟! نداشته باشه، نمی­­بینی از انگشتش داره خون می­آد؟ ببینم مگه نمی­خواستی چسبات فروش بره بتونی بری کنار سفره هفت سین؟ ببخشید رئیس ... تقصیر این شد من نمی­خواستم انگشتمو ببندما! آخه چطور ممکنه آدم همچین صحنه­ای رو ببینه و دلش بیاد...؟! من دیگه از خجالت ذوب شدم!! تازه، [..............]* خدایا داره از این گریه­های مدل کارتون ژاپنی­ام می­گیره! * اینجا پسرک حرف­های بسیار دردناکی می­زند از این قرار که : «خانه و خانواده ندارد و شبها گوشه خیابان می­خوابد و سفره هفت سین را هم همانجا می­اندازد. » البته به دلیل این که شب عیدی غمگین نشوید حرف­هایش را حذف کردیم! اَاَاَاَ من چه نادونم ببخشید رئیس من دیگه یه کشکی خوب هستم؟ آره بابا برو معاون!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 77صفحه 18