
میمو گفت: «امتحان که ترس نداره.»
و بعد دست آقاخرسه را گرفت و گفت:«بیابریم عموخرسه.»
خُرخُر هم یک دست دیگر بابایش را گرفت و او را کشیدند
و راه افتادند. آقا خرسه که دلش نمیخواست امتحان بدهد،
شل و ول راه میرفت. بالاخره آمدند و آمدند و به آقای پلیس
رسیدند، ننه کلاغه و آقا خرگوشه و خانم قورباغه و قورقوری
و خاله میمون هم آنجا بودند. قبل از این که آنها حرفی بزنند،
خُرخُر گفت: «بابام دلش پیچ میداده، برای همین رفته
بود غار زمستانی.»
خاله میمون گفت: «الان من براش دارو
میآرم.»
بعد از این شاخه به آن شاخه پرید و رفت
و زود هم برگشت و گیاهی را که باخودش
آورده بود و به آقا خرسه داد تا بخورد. آقا خرسه
آن را که خورد، حالش بهتر شد. بعد آقای
پلیس گفت: «در هر صورت یک امتیاز ازت
کم شده، آقا خرسه؛ چون دیر اومدی، نظم درس اول
ماست.»
خُرخُر دست بابایش را فشار داد و گفت: «نترس بابا،
تو بلدی. اگه قبول بشی،پلیس جنگل میشی.»
آقای پلیس گفت: «خب بهتره زودتر
شروع کنیم.»
قرار شد همه بروند یک گوشه بنشینند
تا آقای پلیس از آقا خرسه امتحان بگیرد.
همه حیوانات زیردرخت بلوط نشستند و مشغول
حرف زدن شدند. دل خُرخُر حسابی شور میزد.
یک ساعت گذشت. حیوانات از انتظار کشیدن
خسته شده بودند که ناگهان آقای پلیس را دیدند
که به طرفشان میآمد. خُرخُر به میمو گفت:
«حتماً بابام قبول نشده که نیومد.»
وقتی آقای پلیس نزدیکتر شد، همه
دیدند که او آقای پلیس نیست،آقا خرسه
است که در امتحان قبول شده و لباس
پلیسی پوشیده است.
همه دست زدند و جیغ و داد راه انداختند
و به خاطر پلیسدار شدن جنگل جشن گرفتند.
پایان
خُرخُر با اوقات تلخی گفت: «همه دارن دنبالت میگردن.»
آقا خرسه گفت: «تو که به کسی نگفتی من اینجام.»
خُرخُر گفت: «نه، ولی کلی خجالت کشیدم، اگه
نیای امتحان پلیسی بدی، آقا پلیسه از جنگل
میره و ما دیگه پلیس نداریم.»
آقا خرسه گفت: «نمیشه یکی
دیگه به جای من امتحان بده؟»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 77صفحه 31