مجله کودک 214 صفحه 18

قصّه­های قهرمانی کاوۀ آهنگر محمّدعلی دهقانی قسمت اوّل زمانی که «جمشید شاه» در ایران حکومت می­کرد، سرزمینِ اعراب، پادشاهی به نام «مرداس» داشت. مرداس، پادشاهی دادگر و نیکوکار، مهربان و خوش­رفتار بود و مردم او را دوست می­داشتند. این پادشاه فرزندی به نام «ضَحّاک» داشت که در زبان فارسی قدیم به او «اژی­دهاک» یا «اژدها» می­گفتند. ضحاک، جوانی دلیر و بی­باک بود و علاوه بر آن، خیلی خیره­سر و گستاخ! دو چیز در وجودِ این پسر خیلی کم دیده می­شد: یک عقل و خِرَد، و دوم مهر و محبّت. روزی ابلیس در لباسِ یک آدم خیرخواه و نیکوکار به ضحّاک نزدیک شد و با زبان چرب و نرم شروع به وسوسۀ او کرد. ابلیس از اژی­دهاک قول گرفت که هر چه به او می­گوید عمل کند و به کار ببندد و اطمینان داشته باشد که خیر و صلاح او در آن است. ضحّاک هم قول داد و قسم خورد که مطابق میل او رفتار کند. آن وقت ابلیس مقصود اصلی خود را به زبان آورد: ضحّاک؛ تو باید پدرت مرداس را بکُشی! چون او جای تو را گرفته و لیاقت و شایستگی تو از او بیشتر است. اصلاً کسی که پسری مثل تو دارد، چرا باید خودش سلطنت و پادشاهی کند؟!» ضحّاک از شنیدن این حرف­ها به سختی جا خورد و با لحن اعتراض­آمیزی گفت: «چه می­گویی؟ پدرم را بکُشم؟! نه، این کار سزاوار نیست. بهتر است چیز دیگری از من بخواهی. یک دستور دیگر به من بده که شدنی باشد!» ابلیس گفت: «دستور من برای تو همین است و اگر آن را انجام ندهی، بعدها پشیمان خواهی شد. گذشته از آن، تو با من پیمان بسته­ای و قول داده­ای که هر چه من گفتم، عمل کنی. آیا می­خواهی قول وپیمانت را بشکنی؟» ضحّاک گفت: «نه، نمی­خواهم امّا...» ابلیس گفت: امّا ندارد! ما با هم قرار گذاشته­ایم و نباید سستی کنی. من راهش را به تو می­گویم.» نام موتور: کالیفرنیا EV تعداد سیلندر: 2 ظرفیت بنزین: 18 لیتر حداکثر قدرت موتور: 7000 دور در دقیقه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 214صفحه 18