
ابلیس، آنقدر در گوش ضحّاک خواند تا اینکه او
راضی به کُشتن پدر شد. آن وقت با راهنمایی ابلیس، اژدها در شبی تاریک، پدرش را دور از چشم همه در چاهی عمیق سرنگون کرد و کُشت و صبح روز بعد خودش را «پادشاه اِعراب» خواند. ابلیس، خوشحال از پیروزیِ خود، به بهانۀ «عرض تبریک» به دیدن ضحّاک رفت و در گوش او زمزمه کرد: «اگر با من باشی و به حرفهایم گوش دهی، کاری میکنم که پادشاه سراسر جهان بشوی!»
هنوز چند روزی از شروع سلطنت ضحّاک نگذشته
بود، که ابلیس یک بار دیگر به دیدن او رفت تا دومین
نقشۀ خود را اجرا کند. این بار ابلیس خودش را به شکل جوانی زیبا و خوشرو در آورد و پیش ضحّاک رفت و با
زبانی چرب و نرم گفت: «سرورم؛ من آشپزی بسیار ماهر و هنرمندم و غذاهای خوشمزهای درست میکنم که در
دنیا مثل و مانند ندارد. اجازه میدهید هنرِ آشپزیِ خود
را به شما نشان دهم؟»
ضحّاک که از چهرۀ زیبا و بیان شیرین و حرفهای
اشتهاآور جوان خوشش آمده بود، به او اجازه داد تا
هنرش را نشان بدهد و سفرۀ رنگینی آماده کند. ابلیس
هم درست مانند یک آشپز ماهر و ورزیده زود دست
به کار شد و در مدت کوتاهی، سفره رنگارنگی فراهم کرد، که اژدها تا به آن روز، نظیرش را ندیده بود. در این سفره، از تمام خوراکهای لذیذ و خوشمزۀ دنیا ظرفی
دیده میشد و زیبایی و سلیقهای که در آرایش و چیدن آنها به کار رفته بود، هر چشمی را خیره میکرد. بوهای خوشی که از غذاهای سرِ سفره برمیخاست، بدجوری اشتهای پادشاه را تحریک میکرد و او که دیگر طاقت صبر کردن نداشت، مثل گرگ گرسنه به گلۀ خوردنیها حمله کرد و آنقدر خورد و نوشید که چشمهای درشتش از
کاسۀ سر بیرون زد و پیراهن به تنش پاره شد. ضحّاک، به قدری از آشپز جوان و کارِ او خوشش آمده بود، که کلید آشپزخانۀ مخصوص خود را به او داد و گفت: «آفرین بر تو ای جوان لایق! راستی که به خوبی شایستگی خود را نشان دادی! هر آرزویی که داری، بگو تا برآورده کنم!»
(ادامه دارد)
میوز
نام موتور: مَستیف
تعداد سیلندر: تک سیلندر
ظرفیت بنزین: 15 لیتر
حداکثر قدرت موتور: 7000 دور در دقیقه
مجلات دوست کودکانمجله کودک 214صفحه 19