مجله کودک 215 صفحه 19

در این وقت بود که ابلیس احساس کرد باید سومین نقشة خود را عملی کند. این بار او خودش را به شکل پزشکی ماهر و دانا درآورد و به عیادت اژدها (ضحاک) رفت و بعد از یک معاینة ظاهری، گفت: «با کمال تأسف و شرمندگی باید بگویم که علاج و درمان این مرض پیش من است!» اژدها با تعجب پرسید: «چرا تاسف؟!» پزشک ماهر گفت: «برای این که داروی این بیماری بسیار گرانبهاست!» ضحاک پرسید: «مگر چه قدر است؟ بگو! هر چه باشد، از جان و سلامتی من که مهمتر نیست!» دیگران هم یکصدا حرف پادشاه را تصدیق کردند و ابلیس را تشویق به گفتن کردند. ابلیس سری تکان داد و گفت: «این مارها خوراک میخواهند و خوراکشان مغز سر آدمیزاد است. اگر هر روز مغز سر دو نفر را دربیاورید و بدهید به اینها تا بخورند، آرام میگیرند و دیگر کاری به پادشاه ندارند. شاید هم روزی خودشان بمیرند و زحمت را کم کنند!» با شنیدن این دستور عجیب پزشکی، اهل مجلس در بهت و حیرت فرو رفتند و ترسی عمیق در دلها لانه کرد. تا چند اما ناگهان گربهای سفید، خشمگین از راه میرسد، او «اسنوبل» گربه خانگی خانواده لیتل است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 215صفحه 19