مجله کودک 217 صفحه 31

توی آسمان و ماه را کول گرفت و رفت طرف خورشید. فقط خورشید بود که می توانست به ماه نور بدهد. غول تا صبح به طرف طلوع خورشید راه رفت. اما وقتیکه خورشید طلوع کرد ، دید با آن خیلی فاصله دارد و راهش را به طرف غروب خورشید کج کرد. اما باز هم زمان غروب خورشید فاصله غول با آن خیلی زیاد بود. شب شد. ستاره ها دوباره آمدند توی آسمان. نور داشتند و نداشتند و غول نمی توانست کاری بکند. چون یک ماه بی نور روی کولش بود. آقای غول دوباره رفت طرف طلوع خورشید و دوید. با همه سرعت و توان. آنقدر دوید که از نفس افتاد و روی آسمان پهن شد. اما وقتیکه خورشید طلوع کرد باز هم فاصله غول با خورشید خیلی زیاد بود. دیگر چاره ای نداشت. غول نمی توانست به خورشید برسد. خورشید خیلی خیلی دور بود. ماه را از روی کولش پایین آورد و احساس سبکی کرد. بعد خوب به خورشید نگاه کرد و دوید به طرف خورشید و با همه قدرت پرید و یک نخ از نور آنرا گرفت و یکدفعه شد یک غول نورانی و پرید توی دل ماه. همان شب ماه نورانی وسط آسمان می درخشید و به همه ستاره ها نور می داد اما دیگر خبری از آقا غول نبود. آنتوان دست به حیله می زند او هر قایقی که بخواهد از قایقش پیشی بگیرد را از بین می برد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 217صفحه 31