مجله کودک 218 صفحه 7

اینها تمام صحبت ما در مجله بود پایان روز هم، «به خدا میسپارمت» یک بار هم نشد که بگویم ولی به تو، «اشکان، چقدر از ته دل دوست دارمت» vvv فرصت نکردم از تو بپرسم که: «راستی! راز نگاههای غریبانة تو چیست؟ ای مهربانِ ساکت مظلوم سر به زیر بار غمی که ریخته بر شانة تو چیست؟» vvv فرصت نشد که ما دو سه ساعت، کنار هم فکری برای ثانیههای کسل کنیم فارغ ز کارهای اداری شویم و بعد مثل دو دوست، از همه جا درد دل کنیم vvv باید قبول کرد که پرواز حق توست یک روز، هر که مثل تو پرواز میکند در دفتر مجله ولی بعد از این بگو در را به روی من چه کسی باز میکند؟ صاحب صدا از پایین در با آقای لیتل صحبت میکرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 218صفحه 7