
از درس خواندن بدم میآید!
نویسنده: مانپریت مالیک
مترجم: هدا لزگی
«آروین» کتاب و مدادش را به کناری انداخت و گفت:
ـ من از درس خواندن بدم میآید.
او نمیخواست تکالیف مدرسهاش را انجام دهد. بنابراین بلند شد و به پارک رفت. هنوز چند قدمی برنداشته بود که متوجه زنبورهایی شد که دور گلها پرواز میکردند و برای ساختن عسل شهد جمع میکردند. آروین با خود گفت:
ـ ای کاش زنبور بودم!
ملکه زنبورها صدای او را شنید. به طرفش پرواز کرد و گفت:
ـ چرا دوست داری زنبور باشی؟
آروین جواب داد:
ـ چون زنبورها از صبح تا شب عسل می خورند و کار نمیکنند.
ملکه زنبورها گفت:
ـ اشتباه میکنی دوست من. ما سخت کار میکنیم. ما ساعتها در جستجوی شهد گل، پرواز میکنیم و بعد دوباره به کندو برمیگردیم. این راه طولانی، خیلی خستهکننده است و ما هر روز این مسافت را میرویم و برمیگردیم.
آروین از حرف او خوشش نیامد و به راه خود ادامه داد. کمی جلوتر به درختانی رسید که میوه داده بودند. آروین گفت:
ـ ای کاش درخت بودم! خوش به حال درختها! آنها مجبور نیستند مثل من مشق بنویسند.
درخت سیب گفت:
ـ اشتباه میکنی دوست من. ما تنبل نیستیم. کار ما این است که آب را از خاک بیرون بکشیم و از آن غذا بسازیم. ما برای شما گل و میوه تولید میکنیم. اگر کار نمیکردیم شما چی میخوردید؟
آروین از حرفهای او خوشش نیامد و به راه خود ادامه داد. جلوتر گنجشکی را دید که دانه میخورد.
آروین گفت:
ـ کاش گنجشک بودم! گنجشکها نه میکارند و نه برداشت میکنند. آنها محصول دیگران را میخورند.
گنجشک گفت:
ـ اینطور نیست! ما سخت کار میکنیم. همیشه بدنبال غذا هستیم. لانه میسازیم، تخم میکاریم، به جوجههایمان غذا میدهیم و از آنها در مقابل دشمنان دفاع میکنیم.
آروین به فکر فرو رفت و فهمید که زنبور، درخت و گنجشک حقیقت را میگویند. او فهمید که همه باید برای بدست آوردن خوشبختی تلاش کنند. او به خانه برگشت و با خوشحالی تکالیفش را انجام داد.
اگر کار نکنیم غذا، لباس، کتاب، اسباب بازی و خیلی چیزهای دیگر را نخواهیم داشت. ما وقتی خوشحالیم که کار کرده و زحمت کشیده باشیم.
در تصویر خانوادگی، جای استوارت قیچی شده است. (عکس استوارت برای اعلامیه مورد نیاز بود و استوارت این موضوع را نمیداند.)
مجلات دوست کودکانمجله کودک 219صفحه 31