مجله کودک 219 صفحه 31

از درس خواندن بدم میآید! نویسنده: مانپریت مالیک مترجم: هدا لزگی «آروین» کتاب و مدادش را به کناری انداخت و گفت: ـ من از درس خواندن بدم میآید. او نمیخواست تکالیف مدرسهاش را انجام دهد. بنابراین بلند شد و به پارک رفت. هنوز چند قدمی برنداشته بود که متوجه زنبورهایی شد که دور گلها پرواز میکردند و برای ساختن عسل شهد جمع میکردند. آروین با خود گفت: ـ ای کاش زنبور بودم! ملکه زنبورها صدای او را شنید. به طرفش پرواز کرد و گفت: ـ چرا دوست داری زنبور باشی؟ آروین جواب داد: ـ چون زنبورها از صبح تا شب عسل می خورند و کار نمیکنند. ملکه زنبورها گفت: ـ اشتباه میکنی دوست من. ما سخت کار میکنیم. ما ساعتها در جستجوی شهد گل، پرواز میکنیم و بعد دوباره به کندو برمیگردیم. این راه طولانی، خیلی خستهکننده است و ما هر روز این مسافت را میرویم و برمیگردیم. آروین از حرف او خوشش نیامد و به راه خود ادامه داد. کمی جلوتر به درختانی رسید که میوه داده بودند. آروین گفت: ـ ای کاش درخت بودم! خوش به حال درختها! آنها مجبور نیستند مثل من مشق بنویسند. درخت سیب گفت: ـ اشتباه میکنی دوست من. ما تنبل نیستیم. کار ما این است که آب را از خاک بیرون بکشیم و از آن غذا بسازیم. ما برای شما گل و میوه تولید میکنیم. اگر کار نمیکردیم شما چی میخوردید؟ آروین از حرفهای او خوشش نیامد و به راه خود ادامه داد. جلوتر گنجشکی را دید که دانه میخورد. آروین گفت: ـ کاش گنجشک بودم! گنجشکها نه میکارند و نه برداشت میکنند. آنها محصول دیگران را میخورند. گنجشک گفت: ـ اینطور نیست! ما سخت کار میکنیم. همیشه بدنبال غذا هستیم. لانه میسازیم، تخم میکاریم، به جوجههایمان غذا میدهیم و از آنها در مقابل دشمنان دفاع میکنیم. آروین به فکر فرو رفت و فهمید که زنبور، درخت و گنجشک حقیقت را میگویند. او فهمید که همه باید برای بدست آوردن خوشبختی تلاش کنند. او به خانه برگشت و با خوشحالی تکالیفش را انجام داد. اگر کار نکنیم غذا، لباس، کتاب، اسباب بازی و خیلی چیزهای دیگر را نخواهیم داشت. ما وقتی خوشحالیم که کار کرده و زحمت کشیده باشیم. در تصویر خانوادگی، جای استوارت قیچی شده است. (عکس استوارت برای اعلامیه مورد نیاز بود و استوارت این موضوع را نمیداند.)

مجلات دوست کودکانمجله کودک 219صفحه 31