مجله کودک 222 صفحه 8

نویده گوگانی ساعت بی­صدا زینگ، زینگ، زینگ، این صدای ساعت شماطه­داری است که هفت صبح زنگ می­زند و همه را بیدار می­کند. امّا مریم با دلخوری لحاف را رویش می­کشد و غرغرکنان می­گوید: باز این ساعت لعنتی زنگ زد و مرا از خواب شیرین بیدار کرد. کاش اصلاً عقربه نداشت و همینطور که دلش می­خواست کمی دیگر هم بخوابد. فکری بخاطرش رسید. بلند شد و یکی یکی سراغ ساعت­های خانه رفت و همه عقربه­هایشان را برداشت و زیر بالش خود قایم کرد. حالا ساعت­ها مثل صورت­های بی­دهان و دماغ فقط نگاه می­کردند و جیکشان در نمی­آمد. انگار دیگر صدایی در خانه نبود. مریم کمی چرت زد. امّا هیچکس کاری به کارش نداشت. کمی بعد بیدار شد ولی باز هم کسی به او نگفت مدرسه­اش دیر شده است. سلانه سلانه به گلدان کنار پنجره که تازه غنچه داده بود، آب داد. چند دانه ارزن برای جوجه اردکش ریخت. کمی بعد بی­هیچ عجله­ای صبحانه­اش را خورد و راهی مدرسه شد. امّا دل تو دلش نبود. نکند خانم معلم او را برای دیر رسیدن سر کلاس تنبیه کند. امّا خانم معلم اصلاً او را دعوا نکرد. لبخندی زد و گفت: مریم جان سر جایت بنشین. حالا مریم توی دلش می­گوید: وای چه خوب، دیگر صبحها تا هر وقت دلم بخواهد می­توانم بخوابم و روزهای بعدی هم به همین صورت گذشت. مریم هر وقت دلش بخواهد مدرسه می­رود. هر وقت دلش بخواهد می­خوابد. می­تواند برای صبحانه پیتزا بخورد و برای ناهار نان و پنیر. حداکثر سرعت: 870 کیلومتر در ساعت وزن : 4420 کیلوگرم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 222صفحه 8