مجله کودک 222 صفحه 18

محمّدعلی دهقانی قسمت آخر قصّه­های قهرمانی کاوۀ آهنگر افرادی که در قصر ضحّاک بودند، وقتی فریدون و خشم تند و گرز سنگین او و افراد دلاور سپاهش را دیدند، بدون کمترین مقاومتی تسلیم شدند و سلاح خود را به زمین انداختند. فریدون به دنبال ضحّاک بود و برای پیدا کردن او، همه جای قصر را زیر و رو کرد، امّا هیچ اثر و نشانی از ضحّاک دیده نمی­شد. فریدون از زنهای قصر سراغ ضحّاک را گرفت و آنها در پاسخ گفتند که او به سوی هندوستان فرار کرده است. فریدون قصر را به طور کامل تصرّف کرد و بر تخت سلطنت نشست و تاج پادشاهی را بر سر خود گذاشت. در قصر ضحّاک، مردی باهوش و زیرک کار می­کرد، که نام او «کُندرو» بود. این مرد رئیس تشریفات دربار اژدها بود و از همۀ اسرار اژدها خبر داشت. کُندرو به خوبی فریدون، با شنیدن این حرف، سخت عصبانی شد و بدون این­که از تندی و سرعت آب بترسد، کمرش را محکم کرد و سوار اسبش شد و به آب زد. تمام یارانش هم از او پیروی کردند و به داخل آب راندند. در حالی که اسب­ها تا زین در آب رودخانه فرو رفته بودند، شناکنان از رودخانه گذشتند و خود را به ساحل مقابل رساندند. ساعتی بعد، سپاه فریدون کنار دروازه­های شهر بود. فریدون از دور نگاه کرد و کاخ پادشاهی ضحّاک را دید. برج و باروی قصر سر به فلک کشیده بود و شکوه خیره کننده­ای داشت. فریدون در حالی که به شکوه و زیبایی افسانه­ای کاخ اژدها نگاه می­کرد، رو به دوستانش کرد و گفت: «می­ترسم آن کسی که از خاکِ سیاه، چنین جای بلندی را درست کرده، یک طلسم داشته باشد! پس همان بهتر که پیش از آن­که فرصت استفاده از سحر و افسون خود را داشته باشد، بدون درنگ و باشتاب به او حمله کنیم.» سپس دست به گُرز سنگین خود بُرد و آن را برداشت و بالای سر خود چرخاند و به طرف افراد سپه ضحّاک، که دورتادور قصر را گرفته بودند، حمله کرد. فریدون نعره می­کشید و گرز را می­چرخاند و به هر کسی که در مقابلش ظاهر می­شد، می­زَد و می­کوبید و تارومار می­کرد و پیش می­رفت. طولی نکشید که دیگر هیچ کس سر راهِ فریدون و افرادش باقی نماند. فریدون، سواره وارد قصر ضحّاک شد! طول بال: 10 متر و 20 سانتی­متر اسلحه: سه مسلسل 7/7 میلی­متری- حداکثر ظرفیت حمل بمب: 370 کیلوگرم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 222صفحه 18