مجله کودک 222 صفحه 30

ناهید گیگاسری قصه­های درخت کاج «جغد شاخدار» یک روز خانم جغد و آقا جغد آمدند روی درخت کاج و شروع کردند به لانه ساختن. آن­ها آن­قدر تند کار می­کردند که بزودی لانه­شان آماده شد. خانم جغد و آقا جغد همسایه­های خوب و مهربانی بودند اما کارهایشان عجیب و غریب بود. آن­ها نه کار می­کردند و نه گردش می­رفتند. تمام روز توی لانه­شان می­خوابیدند و بیرو نمی­آمدند. اگر هم بیرون می­آمدند. روی شاخه­ای می­نشستند و چرت می­زدند. یک روز، وقتی بچه­ها روی شاخه­ها این طرف و آن طرف می­پریدند و با هم قایم باشک بازی می­کردند. جغد شاخدار از لانه­اش بیرون آمد و گفت: «چه خبر است بچه­ها؟ کمی آرام­تر. با این همه سروصدا ما چه­طور بخوابیم؟» بعد رفت لانه­اش. بچه­ها با تعجب به هم نگاه کردند. جوجه سار گفت: «پس چرا این­ها مثل مامان و بابای ما دنبال غذا نمی­روند؟!» جوجه شانه­به­سر گفت: «خیلی عجیبه، آن­ها همیشه می­خوابند!» جوجه گنجشک با ناراحتی گفت: «تازه به ما هم می­گویند بازی نکنید! لابد دلشان می­خواهد ما هم مثل آن­ها بخوابیم!» جوجه بلبل گفت: «به ما چه که کار نمی­کنند و خوابشان می­آید.» بعد دوباره به بازی و سروصدا ادامه دادند. غروب، همه­ی بچه­ها که حسابی گرسنه بودند، منتظر برگشتن مامان­ها و باباها بودند. پیربابا روی شاخه­ای نشسته بود و به قدیم­ها فکری می­کرد. یاد زمانی افتاد که خیلی جوان بود. آن وقت­ها که به همه جا پر می­کشید و خبر می­آورد و خبر می­برد. یکدفعه دلش هوای پرواز کرد. با صدای بلند گفت: «ننه کلاغ. من زود برمی­گردم.» و پر کشید و رفت. ننه کلاغ با عجله از لانه بیرون آمد و گفت: «چی می­گویی؟ مگر می­توانی تنهایی راه لانه را پیدا کنی؟» اما دیگر دیر شده بود و پیربابا رفته بود. ننه کلاغ ب عجله پر کشید تا او را برگرداند اما چشمان ضعیف او پیربابا را ندید و دست خالی به لانه برگشت ولی امیدوار طول بال: 11 متر اسلحه: یک مسلسل 7/7 میلی­متری

مجلات دوست کودکانمجله کودک 222صفحه 30