
آدمبرفی
فاطمه احمدی-حق
ننه سرما این بالا در آسمان روی یک ابر بزرگ و راحت زندگی میکرد. آن روز تصمیم
گرفت کمی ابر خودش را نظافت کند. به همین خاطر جارویش را برداشت و تندتند شروع
به جارو کردن کرد. ذرههای نرم و کوچک ابر که خانهی ننه سرما را به هم ریخته کرده بود در هوا میچرخیدند و آهسته روی زمین مینشستند. وقتی ننه سرما مشغول کار میشد به زحمت
میشد جلوی او را گرفت. انگار اصلاً خستگی سرش نمیشد. گاهی دستش را به کمرش میزد و نفسی تازه میکرد و بعد دوباره شروع میکرد به جارو کردن. ننه سرما آنقدر جارو کرد و کرد تا اینکه
روی زمین پر از دانههای سفید برف شد. بچهها و بعضی از بزرگترها پشت پنجرهی خانههایشان ایستاده بودند و از دیدن این منظره لذت میبردند. وقتی کار ننه سرما این بالا تمام شد و ریزش دانههای
سفید روی زمین متوقف شد بچهها و بعضی از بزرگترها از خانههایشان بیرون آمدند و مشغول بازی با یکدیگر شدند. اینگونه بود که آدمبرفی
قصهی ما همراه خیلی از آدمبرفی-های دیگر ساخته شد.
اسم آدمبرفی قصۀ ما «دماغ خیاری» است.
چون پسر بچهای که او را ساخته بود به جای هویج برای بینی آدمبرفی از خیار استفاده کرده بود. وقتی دماغ خیاری ساخته شد، پسر بچه خیلی از او خوشش آمد و تا شب در کنار او بود و با او
بازی میکرد. امّا هوا که تاریک شد به خانه رفت و آدمبرفی را بیرون از خانه تنها گذاشت. وقتی
آدمبرفی مطمئن شد پسر به خانه رفته و کسی آن طرفها نیست تکانی به خودش داد و گفت: چقدر
خوب که شب شد از بس که همینطور بیحرکت
حداکثر سرعت: 404 کیلومتر در ساعت
وزن: 4255 کیلوگرم (بدون بمب)
مجلات دوست کودکانمجله کودک 223صفحه 8