مرد جوان آهسته افسار شتر را کشید تا او را از آنجا ببرد. شتر عصبانی شد و دهانش را باز کرد. بعد از جایش تکان نخورد. حالا همه فهمیده بودند که حیوان به خاطر مرگ امام سجاد (ع) ناراحت است.
یک نفر از میان جمعیت گفت: «او دیوانه نشده، باید قربانی بشود.»
پیرمرد جواب داد: «نه باید یک فکر دیگر بکنیم.»
او به میان مردم رفت و گفت: «امام سجاد (ع) با این
شتر بیست بار به مکه رفت. در این مدت یکبار به او تازیانه نزد. همیشه به حیوان مهربانی میکرد و به او آب و غذای خوبی میداد. بروید به پسرش امام باقر (ع) ماجرا را بگویید.»
مرد جوان به خانهی امام باقر (ع) رفت. بعد از چند دقیقه امام باقر (ع) به آنجا آمد. مردم ماجرای گریهی شتر را به حضرت گفتند. امام باقر (ع) بالای سر شتر رفت و کنار گوشش حرفی زد. شتر با گریه برخاست و از قبرستان بیرون رفت. کم کم مردم راه افتادند تا از آنجا بروند. اما بعد از چند دقیقه سروکلهی شتر پیدا شد. بعد خودش را روی قبر انداخت.
امام باقر (ع) به مردم گفت: «او را رها کنید. میخواهد
با پدرم وداع کند.»
صدای نالهی شتر بلندتر شد. امام باقر (ع) با ناراحتی از آنجا رفت. شتر از قبر جدا نشد و شب و روز در آنجا ماند. سرانجام بعد از سه روز، مردم با جسم بیجانِ حیوان روبهرو شدند.
«دوست» سالگرد شهادت حضرت امام سجاد (ع)
را تسلیت عرض مینماید.
طول بال: 12 متر و 98 سانتیمتر
اسلحه: - 5 مسلسل 7/7 میلیمتری- 454 کیلوگرم بمب
مجلات دوست کودکانمجله کودک 224صفحه 9