مجله کودک 225 صفحه 9

مرد مسیحی از جواب او لجش گرفت. او دوست داشت امام عصبانی بشود. حالا فکر کرد یک حرف زشت­تر بزند . - آیا مادر تو یک یک خدمتکار بد زبان نبود ؟ ناگهان صورت امام باقر ( ع ) سرخ شد. یک نگاه معنی­دار به او کرد. اما باز خودش را آرام نگه داشت. مرد مسیحی باز هم زیر خنده زده بود . امام باقر ( ع ) گفت: (( اگر حرف تو راست باشد خداوند مادرم را ببخشد، اما اگر دروغ می­گویی خدا از گناه تو بگذرد. )) حرف­های امام مثل آب سردی بود که روی سر او ریخته باشند. امام باز هم آرام و سر به زیر بود . مرد مسیحی به دوستش فکر کرد. به همان کسی که از امام بدگویی کرده بود. به خودش گفت : (( همه­اش تقصیر دوستم است. او به من دروغ گفته بود . باقر آدم پاک و مهربانی است. )) جلوتر رفت. تصمیم گرفت از امام معذرت خواهی کند. ـ ببخشید آقا . من کار زشتی کردم ! امام به او لبخند زد . بعد دستهایش را برای روبوسی باز کرد. مرد مسیحی به گریه افتاد. او تصمیم گرفت مسلمان شود. این فکر همان لحظه به سراغش آمد . فوری دست امام را بوسید و گفت: (( من می­خواهم مسلمان شوم. )) چهره­ی نورانی امام پر از شادی شد . دوست میلاد پر برکت حضرت امام محمد باقر ( ع ) را تبریک عرض می­کند . طول بال : 22 متر و 78 سانتی متر اسلحه : 12 مسلسل 7/12 میلی­متری - 7983 کیلو گرم بمب

مجلات دوست کودکانمجله کودک 225صفحه 9