مجله کودک 225 صفحه 30

قصه­های درخت کاج آقا جوجه­تیغی شلخته است ناهید گیگاسری جوجه­تیغی هم همسایه­ی مهربان و خوش­اخلاقی بود، هم نماینده­ی خوب و زحمتکشی. فقط حیف که خیلی شلخته و بی­نظم بود. لانه­اش همیشه نامرتب و خودش همیشه ژولیده بود. صبح­ها یک وقت زود بیدار می­شد یک وقت دیر. یک روز که آقا کلاغ و آقا سار به لانه­اش رفتند، لانه­اش آن­قدر به هم ریخته بود که جایی برای نشستن پیدا نمی­شد. جوجه­تیغی با دستپاچگی گفت: (( ببخشید. امروز کمی بی­حوصله بودم. می­خواستم فردا لانه­ام را تمیز کنم. )) بعد شروع کرد به جمع آوری . آقا گنجشک گفت: (( من هم اگر جای تو بودم، همیشه بی­حال و حوصله بودم. این که نشد زندگی! نه زنی. نه بچه­ای. نه لانه­ی مرتبی و نه سر و صدایی . )) جوجه تیغی خندید و گفت: (( زن؟ من حتی یک بار هم به آن فکر نکردم. )) آقا سار گفت: (( خب. اشتباه کردی. لانه­ی به این قشنگی. جای به این خوبی. آن وقت تو باید تنها و بی­حوصله باشی؟! )) جوجه تیغی با خجالت گفت: (( راستش را بخواهید، من هم از تنهایی خسته شده­ام. دل و دماغ هیچ کاری را ندارم ولی نمی­دانم چه کار کنم.)) آقا کلاغ خندید و گفت: (( همه چیز را به ننه کلاغ بسپار.)) فردای آن روز، ننه کلاغ و خانم بلبل و خانم شانه­به­سر، همراه جوجه­تیغی به خواستگاری خانم جوجه­تیغی که لانه­اش نزدیک تپه بود، رفتند. آقا جوجه­تیغی تا او را دید، یک دل نه، صد دل عاشقش شد اما خانم جوجه­تیغی گفت: (( ببخشید. من زن آقا جوجه­تیغی نمی­شوم. او خیلی شلخته است.)) طول بال : 19 متر و 63 سانتی­متر اسلحه : ندارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 225صفحه 30