
هر چه همه تعریف مهربانی و خوش قلبی و خوش اخلاقی آقا جوجهتیغی را کردند، خانم جوجهتیغی قبول نکرد که نکرد. جوجهتیغی از خجالت صورتش سرخ شده بود و از ناراحتی پشت گردنش را میخاراند و نمیدانست چه بگوید .
وقتی به لانهاش برگشت. فقط راه رفت و فکر کرد و بعد یکدفعه شروع کرد به آب و جارو کردن لانهاش و مرتب کردن خودش. آن وقت، شاخه گلی چید و بدون آن که به کسی بگوید، سراغ خانم جوجهتیغی رفت و گفت: (( خانم جوجهتیغی، من حاضرم به خاطر شما برای همیشه مرتب و منظم شوم. قول میدهم . فقط خواهش میکنم، با من ازدواج کنید.)) لپهای خانم جوجهتیغی سرخ شد. خندید و گفت: (( قبول میکنم .)) و آقا جوجهتیغی با خوشحالی، به طرف درخت کاج دوید تا این خبر را به همسایهها بدهد .
فردای آن روز، همهی همسایهها دست به کار شدند تا جشن خوبی برای آنها برگزار کنند. یکی زیر درخت کاج را آب و جارو کرد. یکی میوه جمع کرد. خانم سنجاب کیک گردویی درست کرد. مورچهها دانههای خوشمزه جمع کردند. خانم شانهبهسر و خانم گنجشک، برگهای رنگارنگ پاییزی را جمع کردند و درخت سرسبز کاج را با برگهای قرمز و زرد و نارنجی تزئین کردند. عنکبوت هم برای خانم جوجهتیغی، تور سفید قشنگی بافت. تور سفید هدیه عنکبوت به عروس و داماد بود. بقیهی همسایهها هم برای عروس و داماد هدیههای قشنگی تهیه کردند. روز عروسی همه چیز آماده بود. خانم سنجاب، عروس خانم را برای جشن آماده کرد. خانم جوجهتیغی زیر تور سفید شده بود مثل دسته گل .
خانم سار و خانم شانهبهسر از مهمانها پذیرایی میکردند. بچهها خوشحال و خندان به اینطرف و آنطرف میرفتند. آقا جغد همانطور که دست میزد، گاهی اوقات چرتی هم میزد.
وقتی عروس خانم و آقا داماد آمدند، ننه کلاغ روی سرشان، دانههای شیرین پاشید و بقیه هم برایشان دست زدند. جشن خوبی شد و به همه خوش گذشت.
نام هواپیما : داگلاس SBD
کشور سازنده : آمریکا
موتور : رایت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 225صفحه 31