مجله کودک 386 صفحه 8

دل بابا امروز معلمان دربارهی مادر حرف میزد. میگفت: مادر مثل خورشید است. هوا خیلی گرم بود کولر هم خراب شده بود. باید منتظر میماندیم تا بابا بیاید. مادرم میگفت: از گرما هلاک شدیم. بابای بیچارهات حالا توی این گرما چه کار میکند؟ گفتم: چه کار میکند؟ مامان گفت: جلوی کورهی به آن گرمی، شیشه میسازد؛ تا تو با توپت همهی آنها را بکشی! من خندهام گرفت و گفتم: بابا نمیگذارد ما سرما بخوریم! مامان رفت و برای خودش یک بادبزن آورد که رویش عکس یک پرندهی خیلی قشنگ بود. گفتم: مامان اگر باد نباشد که خورشید را خنک کند؛ آن وقت آن بیچاره که از گرما هلاک میشود؟ مامان گفت: خورشید کارش سوختن و نور دادن است. او به گرما عادت دارد. اگر نسوزد؛ همه جا تاریک و سرد میشود و همه ما از سرما یخ میزنیم. گفتم: بابا هم خیلی به گرما عادت دارد. اگر شیشه نسازد ما همه توی زمستان از سرما یخ میزنیم. پس بابا هم مثل خورشید است. مامان من را ماچ کرد گفتم: مامان! معلممان میگفت: مادر مثل خورشید است. من بادبزن را از مامان گرفتم و شروع کردم به باد زدن او و گفتم اگر باد نباشد؛ اگر کولر نباشد؛ موضوع تمبر: نماد دولتی (عقاب) قیمت: ده فنیک سال انتشار: 1899

مجلات دوست کودکانمجله کودک 386صفحه 8