مجله کودک 492 صفحه 18

چیزی هست؟!» یوسیفا، دست ایوان را گرفت و او را کنارِ یکی از درختهای انگور برد. خوشهی انگوری را به او نشان داد و گفت: «ببین دوست من! در زیرزمین جز ریشههای درخت چیزی نیست. تمامِ محصول ما همین خوشههای طلایی است، که دو قسمت دارد: یک قسمت آن آب است و یک قسمتش دانه. حالا بگو تو آب را میخواهی یا دانه را؟» ایوان با دقت به خوشهی انگور خیره شد. بعد یکی از حبههای آن را با دست لمس کرد و فشار داد و گفت: «آب به چه درد من میخورد؟ آبش مالِ تو! من دانهها را برمیدارم!» یوسیفا لحظهای فکر کرد و گفت: «باشد، قبول است! آب از من و دانهها مال تو!» آن وقت مرد کشاورز تمام خوشههای انگور را چید و حَبه حَبه کرد و آب آنها را گرفت. بعد آب انگور را در میان چندین تُنگ بزرگ ریخت و تفالهی آن را که همان دانههای خُرد شده بودند، در یک کسیهی بزرگ ریخت و به ایوان داد. ایوان با تعجب نگاهی به آب شیرین و زلال انگور و نگاهی به هستههای آن کرد و به نظرش رسید که آن هستهها هیچ ارزش و فایدهای ندارند. یک بار دیگر احساس کرد که فریب خورده و کلاهِ بزرگی به سرش رفته است... (ادامه دارد) برگ نعنا شبیه برگ پونه است اما بریدگیهای کنار برگ در نعنا بیشتر است و کرک کمتری هم روی برگ وجود دارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 492صفحه 18