مجله کودک 100 صفحه 13

یاد دوست نمیتوانم در تبریز بمانم «سوسنگرد» محاصره شده بود. از جبهه خبر دادند که بچههای تبریز در سنگر ماندهاند و شهدای زیادی دادهاند. دشمن از سه طرف، شهر را محاصره کرده بود. بنیصدر هم که دستور عقبنشینی داده بود و ارتش نمیتوانست از سپاه و بسیج پشتیبانی کند. وقتی که این خبر به «آیتالله مدنی» امام جمعه تبریز رسید، پیرمرد صبر و قرارش را از دست داد. نمیتوانست در شهر بماند و بچههای تبریز را در جبهه تنها بگذارد. رو به من کرد و گفت: «من دیگر نمیتوانم در تبریز بمانم. همین فردا به جبهه میرویم!» اما خیلی زود، یاد امام افتاد. امام، همه چیزش بود. بدون دستور امام نمیتوانست این کار را بکند. پس تصمیم گرفتیم فردای همان روز به تهران برویم و بعد از اجازه امام، راهی جبههها شویم. وقتی به جماران رسیدیم، دیدیم که امام جمعه یزد و اصفهان هم خودشان را رساندهاند. همه نگران جبههها بودند. با آنها به خدمت امام رفتیم. آیتالله مدنی شروع کردند به صحبت که: «من نمیتوانم در تبریز بمانم. بنیصدر دارد خیانت میکند و جوانانمان یکییکی شهید میشوند.» دیگران هم حرفهای ایشان را تایید میکردند. امام با مهربانی به آقای مدنی نگاه کردند و گفتند: «نگران نباشید.» بعد به آقای اشراقی گفتند که به تیمسار شهید فلاحی تلفن کند و از قول ایشان بگوید که باید محاصره سوسنگرد شکسته شود. بعد از تلفن آقای اشراقی، همین طور هم شد و محاصره سوسنگرد شکست و بچهها توانستند به طور کلی آنجا را نجات بدهند. آن وقت بود که آیتالله مدنی نفس راحتی کشیدند.* * از خاطرات حجهالاسلام موسوی تبریزی آیتالله مدنی امام جمعه تبریز و یکی از شهیدان محراب است. منافقین، ایشان را در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ به شهادت رساندند. یادش گرامی باد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 100صفحه 13