مجله کودک 100 صفحه 15

از طرف من هم به او تبریک بگویید. نگار: راستی نادر، چرا آقای همسایه همیشه تنهاست؟ نادر: نمی دانم، تا به حال به آن فکر نکرده بودم. نگار: آخ جان. دیگر پدر است. خود خودش است. نادر: سلام پدر، خیلی سلام. نگار: پدرجان، روزتان مبارک، بفرمایید افتتاح کنید. پدر: دستتان درد نکند. چرا این قدر زحمت کشیدید. نادر: کمی صبر کنید پدر! آقای همسایه آمد و همه این ها را دید و به شما تبریک هم گفت. اما توی این روز که همه خوشحالند و جشن می گیرند او تنهاست. نگار: اجازه می دهید جشن تان را با او نصف کنیم؟ تنهایی و یواشکی نروی تو. ما خیلی زود بر می گردیم. آقای همسایه: به به، بچه های خوب، چه عجب، بفرمایید تو. نگار: وای شما چقدر کتاب دارید. چقدر چیز بلدید. نادر: می دانیم مطالعه می کنید و نباید مزاحمتان بشویم. اما آمده ایم تا از شما خواهش کنیم در جشن کوچکمان شرکت کنید. نگار: دو نفری افتتاح کنید. آقای همسایه: بچه های خوبی دارید. پیداست برای خوشحال کردن شما خیلی زحمت کشیده اند. گمان کنم هدیه خوبی هم در انتظار شماست. نادر: در انتظار هر دوی شماست! آقای همسایه: در انتظار هر دوی ما؟ نگار: فعلا بفرمایید تو، چای تازه دم است. پدر: پس هدیه ها چی شد؟ نگار: صبر داشته باشید. آن هم از راه می رسد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 100صفحه 15