مجله کودک 100 صفحه 16

مدرسه دوست زنگ اول محمدرضا یوسفی هی نابغه! تا معلمها کمی درس میدادند؛ بچهها به خواب میرفتند. مدیر مدرسه دستور داد زنگ مدرسه را عوض کنند و به هر معلمی هم یک سوت داد. اما مساله حل نشد. باز بچهها خوابشان میبرد. زنگ مدرسه را برداشتند و به جای آن ناقوس آویزان کردند. باور کنید با بچهها به خواب میرفتند. این دفعه آمدند و به جای ناقوس، توپ گذاشتند. البته با شلیک هر توپی، بچهها جستی به هوا میپریدند. ولی بیفایده بود. حالا یواش یواش معلمها به خواب میرفتند. رئیس، ناظم، رئیس منطقه و رئیس آموزش و پرورش جمع شدند تا فکری بکنند. اما انگار عقلشان به جایی نرسید. یک بچهای بود که همه به او «هی نابغه» میگفتند. هی نابغه آمد و گفت: «قضیه خیلی ساده است. مثل دو تا دو تا که میشود چهارتا. باید مطالب کتابها را عوض کنید. آن وقت خواب، حریف چشم بچهها نمیشود.» همه رئیسها به هی نابغه آفرین گفتند و به بچهها قول دادند که مطالب کتابها را عوض کنند. نمیدانیم چنین کاری را کردند یا نه! زنگ دوم دبیر تاریخ گفت: «بشر بدون تاریخ، هیچ است.» دبیر علوم گفت: «اگر علوم نباشد، باید مثل انسانهای اولیه زندگی کنیم.» دبیرریاضی گفت: «انسان با ریاضی همه جهان را کشف میکند.» دبیر فارسی گفت: «بدون ادبیات، جامعه بشری سرد و بیروح است.» دبیر جغرافیا گفت: « ما اگر جغرافیای کشورمان را بلد نباشیم، بیچارهایم!» بچهها گفتند: «پس کی بازی کنیم؟» آن وقت معلمها آمدند و تیم درست کردند و در بازی، خیلی چیزها به بچهها یاد دادند!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 100صفحه 16