مجله کودک 100 صفحه 17

زنگ تفریح یکی از جوانترین دانشجویان جهان دکتر «مریل وولف» است. او در سال ۱۹۴۵ میلادی (۱۳۲۴ شمسی) در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت. در رشته موسیقی از دانشگاه ییل آمریکا درجه لیسانس گرفت. «کارل ویته» آلمانی هم دست کمی از همتای آمریکایی خود نداشت. او در ۱۲ سالگی درجه دکترای ریاضی را از دانشگاه «گیسن» آلمان دریافت کرد. پچپچ ته کلاس بچهها ! به خدا پرزورتر از من کسی تو مدرسه نیست. برای ثابت کردن حرفم، حاضرم یک میلیون بیست را روی کولم بگیرم و تا خانه آقا معلم ببرم. معلوم است حرف مرا آقا معلم قبول ندارد. اما بچهها، شما زنگ تفریح به آقا معلم بگویید چند تا بیست به من بدهد و زورم را امتحان کند! شورای معلمان علیرضا فعال دومین سال معاونتم بود؛ اما چون مسئولیت اصلی من مربی تربیتی بود. امور هنری و رسیدگی به مشکلات بچهها را هم داوطلبانه انجام میدادم. یک روز هنگام بررسی دفتر حضور و غیاب متوجه دانشآموزی شدم که غیبت زیادی داشت. از خانوادهاش پرس و جو کردم. اما پاسخ مناسبی دریافت نکردم. فردای آن روز دانشآموزی آمد و گفت که او را در پارک محله دیده است که با ظاهری نامناسب مانند دیوانهها به این سو و آن سور میدوید. نشانیاش را از روی پرونده یادداشت کردم و غروب به منزلشان رفتم. پدرش در را به روی من باز کرد و به اکراه تعارفی کرد و من بیاختیار وارد شد. برادرش پهلوی من آمد و گفت: «حال او خوب نیست و پزشک دستور استراحت کامل داده است.» اجازه خواستم تا دانشآموز را ببینم. اما برادرش با عصبانیت گفت که شما حق ندارید در زندگی دیگران دخالت کنید! بالاخره با پادرمیانی پدر، مشاجره پایان گرفت و معلوم شد که همین برادر بزرگتر به دلیل سوءظن نسبت به برادر کوچکتر، هر روز او را کتک میزند و بعد برای اینکه او از خانه فرار نکند. داروی خوابآور به او میدهد و کودک بیچاره را به همه دیوانه معرفی میکند. به هر صورتی بود، دانشآموزم را پیش خود آوردم و او شروع کرد به گریه کردن. دلداریاش دادم و به خانوادهاش گفتم که دیگر به او دارو ندهند. پس از مدتها صحبت با برادر بزرگتر او را راضی کردم که دست از اخلاقش بردارد. روزها او را برای تلاوت آیاتی چند از کلامالله مجید به سرصف میبردم. همکاران به من اعتراض میکردند که تو آبروریزی خواهی کرد. ولی با توکل به خدا، کار خود را ادامه دادم. پس از تلاوت قرآن، او را به دفتر میبردم. از او پذیرایی میکردم و بعد او را به منزل میفرستادم. سرانجام به او پیشنهاد ثبتنام در یک مدرسه شبانه را دادم. خودم نیز هفتهای دو شب در آن کلاس درس میگرفتم. با لطف خدا، توانستم فرد دیگری را به راه دانش و بینش هدایت کنم. او اینک سال آخر تحصیل در یکی از دانشگاهها را میگذراند و من از لذت معنوی واسطه خیر بودن شادمانم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 100صفحه 17