مجله کودک 100 صفحه 19

علی(ع) از شنیدن این حکایت خیلی ناراحت شد و فرمود: «ای مقداد! نگران نباش! وضع ما هم خیلی بهتر از تو نیست. اما حالا مقداری پول قرض کردهام، که آن را به تو میدهم تا چیزی برای خانوادهات تهیه کنی و به خانه برگردی.» آن وقت علی(ع) پولی را که قرض گرفته بود، به مقداد داد و خودش به مسجد رفت تا نماز را با پیامبراکرم (ص) بخواند. بعد از نماز، مردم مسجد را خالی کردند و هر کس به خانه خودش رفت. اما علی(ع) همچنان در مسجد نشسته بود و خیال رفتن نداشت! در این حال، پیغمبر(ص) به علی(ع) نزدیک شد و با لبخند گفت: «علی جان! مهمان نمیخواهی؟» علی(ع) با شرم سرش را پایین انداخت و ماند که چه جوابی به پیامبر(ص) بدهد. پیامبر(ص) دوباره گفت: «علی جان! چرا سکوت کردهای؟ اگر دوست نداری، بگو تا به خانه برگردم!» علی(ع) تا این را شنید، سربلند کرد و با احترام گفت: «چه فرمایشی است، ای رسول خدا ! با کمال میل و اشتیاق درخدمت شما هستیم. قدم بر چشمهای ما بگذارید!» پیامبر(ص) خوشحال و راضی، دست علی(ع) را گرفت و با هم به طرف خانه به راه افتادند. وقتی به خانه رسیدند، دیدند حضرت زهرا (س) مشغول خواندن نماز است و در کنار او ظرف بزرگی پر از غذای گرم روی زمین قرار دارد. بخاری که از روی غذا بلند میشد، نشان میداد که غذا تازه تهیه شده است. فاطمه (س) نمازش را که تمام کرد، به طرف پدر آمد و به او سلام و احترام کرد. پیامبر(ص) پاسخ سلام دخترش را داد و دستی از مهر و محبت بر سر و روی او کشید و پرسید: «دخترم، روز را چگونه گذراندی؟» فاطمه(س) جواب داد: «به خوبی و مبارکی!» و بعد سفره را پهن کرد و ظرف غذا را پیش روی خانواده گذاشت. علی(ع) نگاهی از روز خوشحالی به فاطمه(س) کرد، و پیامبر (ص) که معنای این نگاه را فهمیده بود، لبخندی زد و فرمود: «علی جان! این غذا از جانب خداست و به جای همان پولی است که امروز در راه خدا دادی. خداوند به هر کسی که بخواهد، روزی* فراوان و بیحساب می دهد. *روزی: سهم ، بهره، مال و ثروت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 100صفحه 19