مجله کودک 100 صفحه 34

قصه دوست گفت و گو با دوقلوهای یک قل ، دو قل بعد میفهمید من بودم و عکاس مجله، دم در که رسیدیم، زنگ زدم. در باز شد، جوانی که پشت در بود گفت: «بفرمایید.» گفتم: «ببخشید، منزل دوقلوهای یک قل، دوقل؟» جوان گفت: «یعنی چه آقا؟ دوقلوهای یک قل، دوقل چیه؟ هرکی اسمی داره، فامیلی داره.» گفتم: «ببخشید با محمدحسین و محمدمهدی کار داشتم.» جوانی که دم در بود، اصلا خیال تعارف کردن نداشت، جواب درست و حسابی هم نمیداد و بر و بر ما را نگاه میکرد. گفتم: «بیزحمت بگید یکی از این قلها بیاد.» جوان یک جوری نگاهم کرد که یک خرده ترسیدم. با عصبانیت گفت: «مگه نگفتم هر کی برای خودش اسم داره؟ ... اصلا بگو ببینم چی کارشون دارید؟» این جوان ول کن نبود، از آن گیرها بود. گفتم: «من از مجله دوست اومدم برای صدمین شماره مجله با این وروجکها مصاحبه کنم.» یکدفعه سروکله یک جوان دیگر از زیر دست آن یکی پیدا شد که عین عینن و مثل مثل آن یکی بود. من و عکاس مجله خشکمان زد. عکاسمان تندی از آنها عکس گرفت. (عکس شماره۱) جوان دومی گفت: «بفرمایید با کی کار دارید؟» گفتم : « با یک قل، دوقلها، ... شما چقدر شبیه هم ...» جوان اولی گفت: «اینو که خودمون میدونیم.» دومی گفت: «مایک قل، دوقلها هستیم دیگه.» یکدفعه جوان اولی او را هل داد و گفت: «صدبار به تو نگفتم، هی نگو ما یک قل، دوقلیم.» گفتم: «اه، راستی راستی خودتون هستید، چقدر بزرگ شدید ...» جوان اولی گفت: «بگو ماشاءا...» من که حسابی ذوق زده شده بودم، به جوان اولی گفتم: «حتما تو محمدحسین هستی، تو هم محمدمهدی.» محمدمهدی گفت: «اه از کجا فهمیدی، هیچ کس نمیتونه ما رو از هم تشخیص بده، تازه بعضی وقتها خودمون هم همدیگر رو اشتباه میگیریم.» بعد زد زیر خنده. ما هم خندیدیم. ولی محمدحسین نخندید. محمدمهدی باز گفت: «جون من بگو از کجا تشخیص دادی؟» جرات نکردم که بگویم از کجا فهمیدم؛ آخر محمدحسین بدجوری مرا نگاه میکرد. چند دقیقه بعد محمدمهدی تعارف کرد و ما رفتیم توی خانه. محمدمهدی تندی رفت تا برای ما چای و میوه بیاورد. محمدحسین گفت: «خب اگه میخواهید مصاحبه کنید، یک شرط داره.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 100صفحه 34