مجله نوجوان 01 صفحه 4

گزارش قاسم می میره؟؛ این را جواد با بغض ترکیده از آن استفاده می کند، چند بار هق می زند، نفس در گلو می گوید، مشت هایش را توی گودی چشم می کشد به آرامی. باید از محل دور شویم. همه هایش فرو می کند و می چرخاند و صدایی شبیه همین کار را می کنند، فراش پیر که با آن عینک ملچ و ملوچ از آن ها خارج می شود، اشکی که چند لایه به زور جلوی پایش را می بیند، بچه ها را از چشم هایش آمده، چرک های صورتش را می تاراند، بچه ها هواش می کنند و فرار. از جواد خیسانده است، لب های خشکی زده، لب های می خواهم که تا جایی با هم برویم. کلفت و سرخش، پوست انداخته اند، دست هایش دیر رسیدیم. وقتی آمدم، جلوی پیکان آلبالویی که کنار می روند، گودی دور چشمانش تمیز است رنگ شلوغ بود. قاسم را قبلاً توی ماشین گذاشته و میان صورت غبار گرفته می درخشد، لب بالایی اش بودند. جواد کنار خیابان ترسیده و رنگ پریده، را می مکد، آب بینی اش را به راه است، از داخل ایستاده بود و فریاد می زد، فحش می داد، گریه جیبش یک لیوان بیرون می آورد، داخل لیوان، می کرد. این آخری را بیش تر. به زحمت قبولم دستمال کرم رنگی است که نخ کش شده است، کرد. حالا قدم می زنیم، مدام بر می گردد و جایی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 4