فیلم کوتاهی درباره سینما
مسعود ملکیاری
1- روز- خارجی -
2- یکی از خیابان های
3- پاریس- سال 1279
مظفرالدین شاه به
همراه میرزا ابراهیم خان
عکاسباشی در حال قدم زدن
در خیابان هستند. چیزهایی
درباره سینماتوگراف برادران لومیر
شنیدهاند. هوس می کنند تا اختراع
جدید فرنگیان را برای ایرانیان سوغات
بیاورند. به اتفاق وارد مغازهای میشوند و یک دوربین فیلمبرداری و یک دستگاه نمایش فیلم میخرند تا در ایران اوقات فراغت را به نیکی سپری کنند.
2- روز- خارجی- خیابان چراغ گاز تهران-
سال 1283
مظفرخان دوستدار هنر با لبخند ملیح زیر سبیلی به اتفاق میرزا ابراهیم خان اولین سالن نمایش فیلم را افتتاح میکنند تا شهروندان تهرانی اوقات بیکاریشان را به نیکی!! پر کنند. هنگام افتتاح صدای گریه نوزادی که به تازگی در بیمارستان روبروی سالن به دنیا آمده است، به گوش میرسد. خان مظفر این پیشامد را به فال نیک میگیرد و دستور میدهد تا اسم بچه را تماشا بگذارند.
3- روز- خارجی- خیابانهای تهران- سال
های 1286تا 1293
درچند محل مختلف، چند سالن سینما میان هیاهوی تماشاگران و علاقمندان و تشویق پرهیجان ایشان افتتاح میشود. در این مراسم، تماشا به همراه پدر و مادر خود حضور دارد.
در هر پلان او بزرگ و بزرگ تر می شود.
4- روز- خارجی- خیابان لالهزار- سال
1308
"تماشا" نبش خیابان لالهزار، پشت به یک مغازه فروش صفحههای موسیقی ایستاده. نوای موسیقی او و قسمتی از خیابان لاله زار را احاطه کرده است، اما "تماشا" محو تماشای سر در سینما تابان است. این اولین فیلمی است که او میخواهد به تماشایش بنشیند. حالا او 25 سال دارد. به زحمت روی پرده را میخواند: "آبی و
رابی، فیلمی از اوانس اوگانیانس". حالا دیگر "تماشا" میتواند اوقات فراغتش را به نیکی پر کند. "تماشا" از باجهی بلیت فروشی یک بلیت یک قرانی میخرد و وارد سالن میشود.
5- شب- داخلی- داخل سالن سینما تابان
در میان انبوه جمعیت که با دهان باز به پرده خیره شدهاند و هر از گاهی چیزهایی را که به داخل دهان فرو میبرند، میجوند. "تماشای" 29 ساله را میبینیم که روی یک صندلی نشسته؛ آرام به او نزدیک میشویم، چشمهایش پر از اشک است.
6- شب- خارجی- روبروی سینما تابان
"تماشا" به آرامی از درب سینما خارج میشود. احساس میکند دلش یک جورابی شده! خوب دیگر جوانی است و...
بر میگردد و دوباره سر در سینما را نگاه میکند:
"دختر لر، ساخته عبدالحسین سپنتا". تصویر سیاه میشود.
7- شب- خارجی- روبروی سینما تابان
تصویر باز میشود. تماشا به همراه یک دختر خانم و البته یک خانم مسن وارد سینما میشوند. جلوی درب مردی ایستاده و مدام این جمله را تکرار میکند:
بشتابید! بشتابید! فیلمی دیگر از عبدالحسین سپنتا، بشتابید! برای دیدن فیلم عشقی لیلی و مجنون. این صحنه در فواصل زمانی مختلف تکرار میشود و هر بار مرد جلوی در، نام فیلمهای مختلفی را به زبان میآورد:
"چشمان سیاه، لیلی و مجنون."
8- شب- داخلی- خانه "تماشا"- سال
1344
حالا او دیگر مرد پخته و خانوادهداری است. همه اعضا از جمله دو دختر و همسر "تماشا" دور میز شام نشستهاند. میخواهند شروع به غذا خوردن کنند که پسر جوانی با هیجان از در وارد میشود و نفس نفس زنان میگوید: "باورتان.... نمیشه... دانشکده هنرهای دراماتیک. تیک... قبول شدم."
همه خوشحال میشوند و تماشا قول میدهد تا همگی به اتفاق، فردا شب به دیدن فیم پر فروش گنج قارون بروند.
9- روز- خارجی- خیابان لاله زار- سال 1345
"تماشا" را میبینیم که یک تلویزیون را به زحمت به کمک شاگرد مغازه تا کنار کالسکه حمل می کند. کالسکه به راه می افتد و از جلوی سینما تابان می گذرد. برای اولین بار می بینیم که "تماشا" سرش را بالا نمی آورد تا پرده سینما را تماشا کند.
10- شب- داخلی- خانه "تماشا"- سال
1348
"تماشا" به همراه دختران و تازه داماد و
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 12