مجله نوجوان 01 صفحه 13

و همسرش روبروی تلویزیون نشسته­اند و با ذوق نگاه می کنند. "تماشا" متوجه غیبت پسرش می­شود. به اتاق او می­رود و با اجازه وارد می­شود. "تماشا": پسرجان نمیای تلویزیون تماشا کنی؟" پسر: "نه کارهای واجب­تری دارم" و با انگشت جلد کتاب را که می­خواند، نشان می­دهد، تماشا نگاهی به دور اتاق می­اندازد. دیوارها را قفسه کتابی­ها و عکس­ها پوشانده­اند. نگاهش از روی پوستر قیصر، ساخته­ی کیمیایی می­گذرد و روی پوستر فیلم "گاو" ساخته داریوش مهرجویی می­ماند. 11- روز- خارجی- خیابان لاله­زار- زمستان 1357 خیابان­ها شلوغ است، صدای شعار و فریاد زخمی­ها و زوزه گلوله­ها و درهم پیچیده. این میان پسر "تماشا" را می­بینیم که با عجله چیزی روی دیوار سینما تابان می­نویسد. حلا دیوار سینما خود تبدیل به پرده­ی نمایش شده است. 12- روز- داخلی- خانه­ی تماشا "تماشا" نشسته و اخبار انقلاب را از طریق تلویزیون تماشا گوش می­دهد. دیروز همه سینماها تعطیل شدند. این اعتصاب در اعتراض به ... به آتش کشیدند. تلویزیون صحنه­ای از سوختن یک سالن سینما در آتش را نشان می­دهد. "تماشا" لحظه­ای غمگین می­شود. 13- روز- خارجی- خیابان لاله­زار "تماشای" 76 ساله با یک دستگاه ویدیو، زیر بغل آرام از جلوی سالن مورد علاقه­اش می­گذرد. خسته شده. دستگاه را زمین می­گذارد. عرق پیشانی را پاک می­کند و به سر در سینما نگاهی می­اندازد. تابلوی سفید رنگ روی پرده خودنمایی می­کند: "مصادره شد!" 14- شب- داخلی- خانه تماشا- سال 1364 "تماشا" روی زمین نشسته و آلبومی را ورق می­زند. به او نزدیک می­شویم. آلبومی است از بریده پوسترهای فیلم­هایی که دیده است. به صفحات آخر رسیده است. "عقاب­ها" را ورق می­زند و صفحه بعد را که سفید است باز می­کند. تکه روزنامه­ای را کنار صفحه می­چسباند: "... دونده امیر نادری در خارج خوش می­درخشید." 15-روز- خارجی- یکی از خیابان­های تهران- سال 1368 "تماشا" به همراه فرزندان، عروس و دامادها و نوه­هایش، خندان و شاد از دیدن اجاره­نشینها، ساخته داریوش مهرجویی بر می­گردند... "تماشا" پیر، اما زنده­دل است. 16- روز- داخلی- خانه تماشا- سال 1369 همسر تماشا با یک زنبیل از در وارد می­شود و یک راست به آشپزخانه می­رود. سپس با یک دوری بزرگ و یک بسته سبزی روزنامه پیچ بر می­گردد و آن ها را جلوی "تماشا" می­گذارد که این روزها فقط به درد کارهای خانه می­خورد. "تماشا" روزنامه را باز می کند. سبزی را داخل دوری می گذارد و زیر گل­و­لای به جا مانده بر روی روزنامه تیتر درشت را می­خواند: "سینما هم خانه­دار شد.!" 17- شب- داخلی- خانه تماشا- سال 1373 پسر که حالا مرد پخته­ای است با چند پوستر در دست وارد می­شود. آرام نگاهی به دیوارها می­کند. "مادر، زندگی و دیگر هیچ، شاید وقتی دیگر، هنرپیشه، زیردرختان زیتون و مسافران و .... می­خواهد پوستر تازه­ای را به دیوار بزند که دخترش سیما وارد می­شود: "بابا فردا منو می­بری کلاه قرمزی و پسرخاله را ببینم!" 18- روز- خارجی- خیابان لاله­زار- سال 1376 "تماشا" پیر، اما سرخوش در خیابان لاله زار قدم می­زند. بورس لوازم الکترونیکی و هر از گاهی یک سالن تیاتر که یادآور خاطرات جوانی­اش است. جلوی سینما تابان می­رسد. سینما یک فیلم هندی بسیار قدیمی برای نمایش گذاشته است. بی هدف و معترض رو به مردی که جلوی سینما ایستاده و تندتند سیگار می­کشد می­گوید: "وقتی هر چی فیلم خوب داریم، واسه­ی خارجی ها نمایش داده می­شه و شیر و اسب و مارمولک طلایی می­گیره، باید هم توی ایران، این چیزهارو نشون بدن. یاد قدیما به خیر، آقا - شما دخترلر رو دیدید؟" مرد سیگاری گویی دیوانه­ای را می­بیند؛ سرش را پایین می­اندازد و دور می­شود. 19- شب- خارجی- خیابان ولی عصر "تماشا" به همراه نوه­اش "سیما" برای دیدن فیلم بیرون آمده­اند. آخرین فیلمی که با هم دیده بودند، بادکنک سفید بود. حالا یک ساعت است که دارند می­گردند، اما فیلمی که به درد سیما بخورد نمی­یابند. "تماشا" روبروی یک سینما می­ایستد و به سر در سینما نگاه می­کند: زنی رنگ و وارنگ و مردی قشنگ. از اسم فیلم فقط کلمه عشق را می­تواند بخواند. چشمهایش یاری نمی­کنند. با دیدن این چیزها به یاد جوانی­اش می­افتد و فیلم­های پرفروش!!! آن زمان. دست سیما را می­گیرد و به سرعت به سمت یک تاکسی می­رود. 20- شب - داخلی- خانه تماشا- سال 1379 همه ی اعضای خانواده ی "تماشا" جمع اند. همگی در حالی که شاد و خوشحال­اند، تخمه می­شکنند و گپ می­زنند. نوه­ی "تماشا" که حالا پسری بزرگ است، با یک فیلم ویدیویی در دست وارد می­شود. 21- روز- خارجی- خیابان طالقانی- سال 1381 "تماشا" به همراه نوه­ی پسری­اش و "سیما" جلوی سینما ایستاده­اند. سه سالن سینما، فیلم مختلف دارد: سالن 1: مانی و ندا، سالن 2: زندان زنان و سالن 3: ارتفاع پست. "تماشا" یکی را انتخاب می­کند و با نوه­هایش وارد می­شوند تا اوقات فراغتشان را به نیکی پر کنند. تصویر سیاه می­شود. 22- روز- خارجی- یکی از خیابانهای پاریس- سال 1297 مظفرالدین شاه به همراه میرزا ابراهیم خان عکاسباشی در حال قدم زدن در خیابان هستند. چیزهایی درباره سینماتوگراف برادران لومیر شنیده­اند، اما اهمیتی­نمی دهند و به راهشان ادامه می­دهند...

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 13