
نامه ها
یادداشت اولین خواننده نامههای شما
دوستان عزیز سلام!
فکر کنید که این مطالب را در شماره اول از آشناهای خودم گرفتهام یا مثلاً از دوستهای جون جونیام گرفتهام. نه خیر! اما خب بالاخره هر کدام از ما دوستهایی داریم و هر کدام از دوستهایمان هم دوستهایی دارند و هر کدام از دوستهای دوستهایمان هم دوستهایی دارند و همین طور بروید تا آخر. فقط همین کافی است به گوش یکی از دوستهایم برسد که برای صفحهای در یک مجله مطالبی از نوجوانها میخواهم، آن وقت سیل مطلب است که سرازیر میشود. حالا شما هم که قرار است از دوستهای من بشوید، لطف کنید و مطالبتان را برایم بفرستید. آخر جایتان اینجا حسابی خالی است و بدون شما هم آب خوشی از گلویم پایین نمیرود.
دیگر خود دانید.
تظاهر
بهترین لباسش را پوشید. باید مرتب و منظم باشد، مصاحبه خیلی جدی بود. گردنبند الماسی را که قرض گرفته بود به گردن انداخت. باید قبول بشوم، باید بفهمند که من گدا نیستم. مصاحبه انجام شد. کارگزین گفته بود، تا دو روز آینده به شما نتیجه را اعلام میکنیم. دو روز بعد به او گفتند: متاسفیم شرکت ما از نظر مالی نمیتواند شما را تامین کند!
ساقی سقازاده، سوم دبیرستان
نامه ای به کودکی در...
سلام همزاد من!
نمیدانم با تو مثل یک انسان حرف بزنم یا مثل یک عروسک؟ خیلی سخت است با کودکی حرف بزنی که چشمانش، بینیاش، لبهایش، حتی گوشهایش و سایر اجزای بدنش مثل توست؛ ولی احساساتش با تو فرق میکند، یا حداقل تو این طور فکر میکنی. میدانی تو خواهر من نیستی، هیچ نسبتی هم با من نداری؛ ولی خود منی! انسانی که دوباره متولد شده است و من باید با تو حرف بزنم. ولی آخر آدم که با خودش حرف نمیزند، البته به جز وقتی که دیوانه باشد! ناراحت نشویها، ولی کسی که انسانی را دوباره متولد میکند، حتماًدیوانه است مثلاً من حدود 9 سال است که دارم درس می خوانم و 15 سال است که زندگی میکنم و هرگز حاضر نیستم به عقب بازگردم، حتی یک سال! ولی تو که در اصل منی، باید از اول شروع کنی. این خیلی سخت است که بنشینی و بزرگ شدن خودت را نگاه کنی، اگر اتفاقاتی که برایت میافتد همانها باشد که قبلاً افتاده، برایت مثل یک فیلم تکراری و خسته کننده میشود. اگر زندگیات بهتر باشد حسرتش را میخوری و اگر بدتر باشد، دلت به حال خودت میسوزد. من نمیدانم چه کسی این فکر را در سر آدمها انداخت که خودشان را کپی کنند! مثل این که برایشان خیلی سخت بوده که ببینند کامپیوتر از آنها جلو افتاده و برای همین سعی کردهاند تا مثل کامپیوتر شوند. یعنی اول قسمتی از خودشان را در یک لوله آزمایش اسکن بکنند و بعد از آن پرینت بگیرند تا دوباره خودشان شوند. یعنی یک کار اضافی، یعنی وقت تلف کردن. نمی دانم تو از این چیزها سر در میآوری یا نه؟ اصلاً هیچ احساسی داری؟ مثلاًگرسنهات میشود؟ دردت میگیرد؟ گریه میکنی؟ واقعاً تو چه جور موجودی هستی؟ اسمت چیست؟ مطمئناً اسمت نمیتواند انسان باشد، چون باید یک فرقی با ما داشته باشی. اسمت را چه میتوانیم بگذاریم؟ انسان تقلبی، انسان دست دوم، انسان مصنوعی؟! راستی یک سؤال! آن هایی که تو یا امثال تو را به دنیا آوردند هیچ فکر کردند اگر انسان ها قرار است دو برابر شوند، نیازهایشان هم باید دو برابر شود؟ اصلاً به فکرشان رسید که باید گیاهان و حیوانات را هم کپی کنند؟! باید کره زمین را هم کپی کنند؟ بگذریم، وقتی به فکر آن ها نرسیده، مطمئناً به فکر تو هم نمیرسد! ولی آخر چرا آدمهایی که میخواهند ما را دوباره بسازند، ازمان نمیپرسند میخواهیم دوباره زندگی کنیم یا نه؟ من که اصلاً حوصلهاش را ندارم، ولی نظر من برای کسی مهم نیست. آنها فقط میخواهند یک نسخه از هر چیزی را داشته باشند تا هیچ وقت نابود نشوند. آخرش که چی؟ آخرش همهمان از بین میرویم، چه یکی باشیم چه دوتا، چه ده تا. چه یک بار زندگی کنیم، چه دوبار، چه ده بار! آخرش همه ما باید یک جا برویم: آن دنیا، البته آن دنیا کپی شده.
افشان نجفی/ اول دبیرستان
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 34