مجله نوجوان 01 صفحه 34

نامه ها یادداشت اولین خواننده نامه­های شما دوستان عزیز سلام! فکر کنید که این مطالب را در شماره اول از آشناهای خودم گرفته­ام یا مثلاً از دوست­های جون جونی­ام گرفته­ام. نه خیر! اما خب بالاخره هر کدام از ما دوستهایی داریم و هر کدام از دوستهایمان هم دوستهایی دارند و هر کدام از دوستهای دوستهایمان هم دوستهایی دارند و همین طور بروید تا آخر. فقط همین کافی است به گوش یکی از دوستهایم برسد که برای صفحه­ای در یک مجله مطالبی از نوجوان­ها می­خواهم، آن وقت سیل مطلب است که سرازیر می­شود. حالا شما هم که قرار است از دوستهای من بشوید، لطف کنید و مطالبتان را برایم بفرستید. آخر جایتان اینجا حسابی خالی است و بدون شما هم آب خوشی از گلویم پایین نمی­رود. دیگر خود دانید. تظاهر بهترین لباسش را پوشید. باید مرتب و منظم باشد، مصاحبه خیلی جدی بود. گردنبند الماسی را که قرض گرفته بود به گردن انداخت. باید قبول بشوم، باید بفهمند که من گدا نیستم. مصاحبه انجام شد. کارگزین گفته بود، تا دو روز آینده به شما نتیجه را اعلام می­کنیم. دو روز بعد به او گفتند: متاسفیم شرکت ما از نظر مالی نمی­تواند شما را تامین کند! ساقی سقازاده، سوم دبیرستان نامه ای به کودکی در... سلام همزاد من! نمی­دانم با تو مثل یک انسان حرف بزنم یا مثل یک عروسک؟ خیلی سخت است با کودکی حرف بزنی که چشمانش، بینی­اش، لبهایش، حتی گوشهایش و سایر اجزای بدنش مثل توست؛ ولی احساساتش با تو فرق می­کند، یا حداقل تو این طور فکر می­کنی. می­دانی تو خواهر من نیستی، هیچ نسبتی هم با من نداری؛ ولی خود منی! انسانی که دوباره متولد شده است و من باید با تو حرف بزنم. ولی آخر آدم که با خودش حرف نمی­زند، البته به جز وقتی که دیوانه باشد! ناراحت نشوی­ها، ولی کسی که انسانی را دوباره متولد می­کند، حتماًدیوانه است مثلاً من حدود 9 سال است که دارم درس می خوانم و 15 سال است که زندگی می­کنم و هرگز حاضر نیستم به عقب بازگردم، حتی یک سال! ولی تو که در اصل منی، باید از اول شروع کنی. این خیلی سخت است که بنشینی و بزرگ شدن خودت را نگاه کنی، اگر اتفاقاتی که برایت می­افتد همان­ها باشد که قبلاً افتاده، برایت مثل یک فیلم تکراری و خسته کننده می­شود. اگر زندگی­ات بهتر باشد حسرتش را می­خوری و اگر بدتر باشد، دلت به حال خودت می­سوزد. من نمی­دانم چه کسی این فکر را در سر آدم­ها انداخت که خودشان را کپی کنند! مثل این که برایشان خیلی سخت بوده که ببینند کامپیوتر از آن­ها جلو افتاده و برای همین سعی کرده­اند تا مثل کامپیوتر شوند. یعنی اول قسمتی از خودشان را در یک لوله آزمایش اسکن بکنند و بعد از آن پرینت بگیرند تا دوباره خودشان شوند. یعنی یک کار اضافی، یعنی وقت تلف کردن. نمی دانم تو از این چیزها سر در می­آوری یا نه؟ اصلاً هیچ احساسی داری؟ مثلاًگرسنه­ات می­شود؟ دردت می­گیرد؟ گریه می­کنی؟ واقعاً تو چه جور موجودی هستی؟ اسمت چیست؟ مطمئناً اسمت نمی­تواند انسان باشد، چون باید یک فرقی با ما داشته باشی. اسمت را چه می­توانیم بگذاریم؟ انسان تقلبی، انسان دست دوم، انسان مصنوعی؟! راستی یک سؤال! آن هایی که تو یا امثال تو را به دنیا آوردند هیچ فکر کردند اگر انسان ها قرار است دو برابر شوند، نیازهایشان هم باید دو برابر شود؟ اصلاً به فکرشان رسید که باید گیاهان و حیوانات را هم کپی کنند؟! باید کره زمین را هم کپی کنند؟ بگذریم، وقتی به فکر آن ها نرسیده، مطمئناً به فکر تو هم نمی­رسد! ولی آخر چرا آدم­هایی که می­خواهند ما را دوباره بسازند، ازمان نمی­پرسند می­خواهیم دوباره زندگی کنیم یا نه؟ من که اصلاً حوصله­اش را ندارم، ولی نظر من برای کسی مهم نیست. آن­ها فقط می­خواهند یک نسخه از هر چیزی را داشته باشند تا هیچ وقت نابود نشوند. آخرش که چی؟ آخرش همه­مان از بین می­رویم، چه یکی باشیم چه دوتا، چه ده تا. چه یک بار زندگی کنیم، چه دوبار، چه ده بار! آخرش همه ما باید یک جا برویم: آن دنیا، البته آن دنیا کپی شده. افشان نجفی/ اول دبیرستان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 01صفحه 34